قدسی مشهدی:بود جام جهانبین گرچه پرنور ندارد نور تالاب صفاپور
❈۱❈
بود جام جهانبین گرچه پرنور
ندارد نور تالاب صفاپور
ز آبش عکس کشتیها نمودار
چو از آیینه عکس ابروی یار
❈۲❈
ز عکس گل در آب آتش فتاده
چنان کز آب، یابی فیض باده
من و نظّاره این طرفه تالاب
به بر گو طرفه بغداد را آب
❈۳❈
روان کوهکن در آب لارست
مگر از جوی شیرش یادگار است؟
شب مهتاب و سیر روی دریا
کند آیینه دل را مصفا
❈۴❈
چه دریا، آسمان برقراری
ز گلهای کَوَل، خورشیدزاری
قضا از سیم نابش آفریده
به غیر از موج گل، طوفان ندیده
❈۵❈
لبالب گشته بحر از لولوی تر
در او کشتی روان در آب گوهر
به هر جانب که کشتی رو نهاده
چو رود نیل، آبش کوچه داده
❈۶❈
ز کشتیهای لعلی شد گلستان
مگو دریا ندارد حاصل کان
شده مخصوص هر کشتی، بهاری
ز گلگون چهره هر یک لالهزاری
❈۷❈
ز بس کشتی فلک در زر گرفته
جهان را گنج بادآور گرفته
خرامان کشتی رنگین، به لنگر
چو طاووسان کشیده چتر بر سر
❈۸❈
نه کشتیها درین دریا روانند
که طاووسان گلزار جنانند
به خوبی، هر سفینه نازنینی
گرفته در برش کشتینشینی
❈۹❈
سبدهای گلند این نازنینان
گل روی سبد، کشتینشینان
نهد بر آب دریا گرچه سینه
رود بر روی موج گل، سفینه
❈۱۰❈
نظر بر سطح آبش چون گماری
ببین، گر طاقت نظّاره داری
بهار دیگر و کشمیر دیگر
بهشتی در میان آب کوثر
❈۱۱❈
بهشتی از ته دریا نمودار
چنان کز دیده تر، عکس دلدار
چمنها در میان آب، پیدا
چو روی نوخطان در دیده ما
❈۱۲❈
بهشت است این، که تا کشمیر را دید
سر از شرمش به زیر آب دزدید
کَوَل در غنچگی تیری دواند
که باج از لعل پیکانی ستاند
❈۱۳❈
چه دولت دارد این تالاب در سر
که از نیلوفرش گیرد هما، فر
ورع این بحر را بیند چو در خواب
رود بی خود به سیر عالم آب
❈۱۴❈
بود سیمینبرانش در خزینه
ز صد گنج روان در هر سفینه
ز بس کز قعر دریا سبزه زد سر
زمرد شد ز عکس سبزه، گوهر
❈۱۵❈
دل از طوفان معنی بود در جوش
فسون حرف موجم کرد خاموش
کامنت ها