قدسی مشهدی:چو آمد سوی باغ آصفآباد سلیمان ملک خود را رونما داد
❈۱❈
چو آمد سوی باغ آصفآباد
سلیمان ملک خود را رونما داد
به آبش، آب زمزم چون ستیزد؟
که این از چشمه، آن از چاه خیزد
❈۲❈
قرین میگشت با این چشمه، زمزم
اگر میبود در کشمیر، آن هم
نمیباشد گواراتر ازین آب
نوشته خضر، صد محضر درین باب
❈۳❈
به صافی، صافتر از ماه بیمیغ
گرو برده به سردی از دم تیغ
به دل فیض روانی میچشاند
که در صافی به شعر صاف ماند
❈۴❈
زند چون چشمه جوش از سردی آب
نماند بر فلک خورشید را تاب
ز آشامیدن این رشک کوثر
بود هر گام، خضرآباد دیگر
❈۵❈
ز مشرق تا به مغرب گر شتابی
چنین سرچشمهای، دیگر نیابی
بود سرچشمه تسنیم و کوثر
ز فیض باغ رضوان تازه و تر
❈۶❈
همین آب است آب زندگانی
برو از خضر بشنو گر ندانی
درین چشمه نماید عکس زنگی
چو در آیینهها عکس فرنگی
❈۷❈
بود بر خاک حیف این رشک زمزم
به روی سبزه میزید چو شبنم
شبم روشن بود زین چشمه آب
به بر گو تیرگی را گرد مهتاب
❈۸❈
ز شوقش چشمهسار کوه الوند
رساند اشک حسرت تا دماوند
ز شرمش آب حیوان را جبین تر
دهد باج گواراییش، کوثر
❈۹❈
بود برّندهتر از آب شمشیر
مخور این آب تا از نان شوی سیر
نباشد هیچکس بیبهره زین آب
بیا گو سلسبیل و فیض دریاب
❈۱۰❈
بود برّندگی سر خیل فوجش
بر این برهان قاطع تیغ موجش
کامنت ها