قدسی مشهدی:تعالیلله ازین باغ دلافروز که شامش راست فیض صبح نوروز
❈۱❈
تعالیلله ازین باغ دلافروز
که شامش راست فیض صبح نوروز
هوایش طبعها را معتدل ساز
درختان همسر و مرغان همآواز
❈۲❈
هرات از شرم باغ اکبرآباد
چو گل اوراق خوبی داده بر باد
مگر بر سبزهاش غلتیده کشمیر؟
که باشد حسن سبزانش جهانگیر
❈۳❈
در باغش صلای عام داده
چو طاق ابروی خوبان، گشاده
به مهرش داده فروردین دل از دست
هزار اردیبهشت از بوی او مست
❈۴❈
به نوعی گلبن این باغ خوشبوست
که گویی ریشهاش در ناف آهوست
درین گلشن، بتان هرجا نشستند
به تار زلف، سنبل دسته بستند
❈۵❈
به روی سبزهاش فرش ارجمندان
تذرو سرو او، همتبلندان
درختانش به هم پیوسته مایل
صنوبر عاشق سروش به صد دل
❈۶❈
بر سروش قد خوبان چه سنجد؟
ز حرف راست باید کس نرنجد
نمیگوید بهای جلوه چندست
دماغ سرو این گلشن بلندست
❈۷❈
به جیب غنچه گر چاکی فتاده
دری بر گلشن دیگر گشاده
بهار از خانهزادان حریمش
نسیم از بیقراران قدیمش
❈۸❈
ز جویش آب حیوان تاب دارد
که چندین خضر را سیراب دارد
هوایش میدهم از نم گواهی
که میآید ز مرغان کار ماهی
❈۹❈
نهال سیب او چون قامت یار
نمیآرد به جز سیب ذقن بار
بلندیهای سروش بد مبیناد
که از پرواز قمری گشته آزاد
❈۱۰❈
دهد آواز مرغ این گلستان
ز معجز، نغمه داوود را جان
ره دلها چنان زد حسن آواز
که بلبل بر سر گل میکند ناز
❈۱۱❈
درین گلزار، بی گل نیست یک خار
دمیده بلبلش را گل ز منقار
ز گل افتاده چندان رنگ بر رنگ
که جای ناله بر بلبل شده تنگ
❈۱۲❈
گل افشرد آنچنان پهلوی بلبل
که بلبل غنچه شد در پهلوی گل
در او آب بقا یک جویبارست
هوایش را دم عیسی غبارست
❈۱۳❈
ز شوق نرگسش، چشم بتان مست
به باد غنچهاش دل داده از دست
در آبش از قران ماه و ماهی
دهد عکس گل و غنچه گواهی
❈۱۴❈
شفق را لاله او سرخرو کرد
خضر از شبنمش می در سبو کرد
هما در سایه بیدش نشسته
که منشور شرف بر بال بسته
❈۱۵❈
هوا گل را چنان سیراب دارد
که برگ گل ز خود شبنم برآرد
ز عکس سبزه و سنبل درین باغ
کند مژگان پر طاووس را داغ
❈۱۶❈
چه شد گر چشم بت دل میرباید
به چشم نرگس او درنیاید
جز این نشنیدم از بالای سروش
که مرغ سدره میزیبد تذروش
❈۱۷❈
ز بس کوته بود از قامتش دست
به صد تشویش قمری دل در او بست
ز شوق حوضش از بس بود بیتاب
چو نیلوفر، فلک سر بر زد از آب
❈۱۸❈
نگردد تا فضایش ظلمتآلود
چراغ لاله را در دل گره دود
نهان در زیر هر برگش بهاری
ز شبنم هر گل او چشمهساری
❈۱۹❈
چنان بر تازگی نخلش سوارست
که گویی سایهاش ابر بهارست
غزال آرد به سوی این گلستان
برای چشم نرگس تحفه مژگان
❈۲۰❈
ز شرم بیدمشکش نافه در دشت
چو مجنون همنشین آهوان گشت
دل قمری درین فردوس آباد
نپردازد به سرو از حسن شمشاد
❈۲۱❈
ز هر جانب چو مجنونان خودرای
فکنده بید مجنون، زلف در پای
چه شد گر بید مجنون است موزون
به موزونی بود مشهور، مجنون
❈۲۲❈
بود هرجا چو گل مسندنشینی
به پهلویش چو نسرین نازنینی
به ساز و برگ خود خیری چه نازد
که از صد ماه نو یک بدر سازد
❈۲۳❈
درین گلشن مجو از خس نشانه
ز برگ گل نهد مرغ آشیانه
زبان شکوه اینجا بسته بلبل
ملایمتر بود خار از رگ گل
❈۲۴❈
گل این بوستان را خار و خس نیست
محبت خانه است اینجا هوس نیست
کف پا را کند خاکش حنایی
که هست از لاله در شنجرفسایی
❈۲۵❈
کشیده گرد او دیواری از گل
سر دیوار او را خار، سنبل
نمیباشد هوا چندین معطر
مگر دارد چنارش گوی عنبر؟
❈۲۶❈
ز بوی ارغوان، گل رفته از دست
شراب ارغوانی داردش مست
ز دل کیفیت تاکش برد هوش
نگاه از دیدنش بی باده در جوش
❈۲۷❈
صبا کرد آتش گل را چنان تیز
که شاخ گل شد آتشبار گلریز
نماند از غایت سبزی درین باغ
تفاوت در میان طوطی و زاغ
❈۲۸❈
گرو بردهست در افسانه گل
زبان بلبل از آواز بلبل
گل از بس گرمی بازار دارد
عرق پیوسته بر رخسار دارد
❈۲۹❈
درین گلزار، پرکاری بود گل
که پرگارش بود منقار بلبل
سوادش چون سواد خط خوبان
بود سیراب از چاه زنخدان
❈۳۰❈
فشاند بلبلش چون گرد گیسو
ز بار منت افتد ناف آهو
به خاکش هم گرفتارست بلبل
که باشد گلبنش تا ریشه در گل
❈۳۱❈
چه باشد وسعت مشرب؟ فضایش
مسیحا کیست؟ شاگرد هوایش
ز گل، نَرد شکفتن برده خارش
خزان را دست کوتاه از بهارش
❈۳۲❈
درین باغ ار شود جبریل نازل
بماند چون نهالش پای در گل
درین گلشن که شد از جان سرشته
ز بس نازکمزاجی عام گشته
❈۳۳❈
شود گر برگ گل دمساز بلبل
نخیزد بی خراش آواز بلبل
درین بستان ز شرم سرو آزاد
زلیخا را گریزد یوسف از یاد
❈۳۴❈
زده بر سرو، پهلو، بوته گل
شده همآشیان قمریّ و بلبل
❈۳۵❈
***
مرا باغ جهانآرا بهشت است
بهشت این باغ باشد، ورنه زشت است
گلشن را باغبان تا دسته بسته
❈۳۶❈
به یوسف مانده بازار شکسته
هوایش در کمال اعتدال است
کمال اعتدالش بیزوال است
ز نخل این چمن، شاخ فکنده
❈۳۷❈
بماند جاودان چون خضر، زنده
به صد منت ز روی این گلستان
قضا برداشت طرح باغ رضوان
درین گلشن ندارد قدر خاشاک
❈۳۸❈
ارم گو از خیابان سینه کن چاک
برای چشمزخم این گلستان
سپند از خال حور آورده رضوان
قدم بیرون منه زنهار ازین باغ
❈۳۹❈
که دارد عالمی را لالهاش داغ
هوای این گلستان صحّتافزاست
نسیم اینجا هوادار مسیحاست
بهار این گلستان بی زوال است
❈۴۰❈
شکست رنگ گل اینجا محال است
هوایی بس ملایمتر ز مرهم
نیارد زخم گل را چون فراهم؟
مسیحا روز و شب در کار اینجا
❈۴۱❈
چرا نرگس بود بیمار اینجا؟
مگو قمری به سروش گشته پابست
بود خضری، عصای سبز در دست
بدین گلشن بود این نه چمن را
❈۴۲❈
همان ربطی که با جان است تن را
زبانم این چمن را تا ثناگوست
نمیگنجد ز گل چون غنچه در پوست
خیال سنبلش تا نقش بستم
❈۴۳❈
قلم، شد دسته سنبل به دستم
میان گلبن او شد خرد گم
ببستم لب چو غنچه از تکلم
***
❈۴۴❈
گل و شمشاد باغ شاه عادل
دوانَد چون محبت ریشه در دل
چراغ دوده گیتی ستانی
بهار گلشن صاحبقرانی
❈۴۵❈
نهال بوستان سرفرازی
شهابالدین محمد شاه غازی
برای خطبه نامش مکرر
ملایک کردهاند از بال، منبر
❈۴۶❈
ز رویش مهر انور، شرمگینی
ز رنگش خرمن گل خوشهچینی
ز عدل او جهان گردیده آباد
به دیدارش دل خلق جهان شاد
❈۴۷❈
کند طغرای جودش را چو انشا
به آب زر، قلم شوید زبان را
ز سوادی نثارش در ته آب
نیاسود از تپش گوهر چو سیماب
❈۴۸❈
کرم را داد دستی از هر انگشت
کفش را پنج دریا جمع در مشت
برای خنده دارد کبک طناز
به عهدش داغها از سینه باز
❈۴۹❈
هوای خدمتش چون در سر آرند
چو هدهد تاجداران پر برآرند
نه تنها با درم دارد نگین را
گرفته نام او روی زمین را
❈۵۰❈
سزد کز نام شاهنشاه عالم
چو نقش زر ببالد نقش خاتم
کفش پیمانه دریای اکرام
لباس خاص لطفش، رحمت عام
❈۵۱❈
سخن را تازگی از دولت اوست
بلندیهای شعر از همت اوست
به دریای عطایش بهر تقسیم
ز ماهی مضطربتر بدره سیم
❈۵۲❈
سخن را بازگردانم عماری
به سوی باغ چون باد بهاری
***
درین گلشن اساسی بود عالی
❈۵۳❈
که چرخ افتاده بودش بر حوالی
بنایی توامان با چرخ اعظم
به دیوارش بقا را بست محکم
ز گردون گوی همدوشی ربوده
❈۵۴❈
به رفعت چرخها چرخش ستوده
بهشت از شرم حسنش ناپدیدار
برش بتخانه چین نقش دیوار
در کعبه درش را حلقه در گوش
❈۵۵❈
دو عالم چارچوبش را در آغوش
ز گلمیخ درش خورشید در تاب
دو پیکر، پیکرش را کرده محراب
دل از زلفین و زنجیرش چنان شاد
❈۵۶❈
که چشم و زلف دلبر رفته از یاد
صفای این عمارت شد چنان عام
که میکرد اصفهان از او صفا وام
ز افتادن چو حسنش را بود عار
❈۵۷❈
نمیدانم که چون افتاده پرکار؟
گذشته برج او را از فلک سر
ملایک گشته برجش را کبوتر
قضا از حسن محضش آفریده
❈۵۸❈
کسش در هیچ آن، بی آن ندیده
چو در طرحش به خاکستر فتد کار
نویسد بر صفاهان سرمه، معمار
چو با قصر فلک گردد همآغوش
❈۵۹❈
نداند کس، که را برتر بود دوش
برای دفع چشم زخم مردم
سپند پیش طاقش گشته انجم
صفای طاق این زیبا عمارت
❈۶۰❈
چو ابروی بتان دل کرده غارت
هوس اینجا بود با عشق، همسنگ
کز استحکام منزل نشکند رنگ
در استحکام این پاینده ایوان
❈۶۱❈
بقا چون صورت دیوار، حیران
اگر زین در غباری خیزد از جای
بماند سالها چون چرخ بر پای
رسانده استواری را به معراج
❈۶۲❈
بقا را برج او بر سر بود تاج
در و دیوار او آشوب چین است
اگر نقشی ز مانی مانده، این است
ز قدر او سخت چون برشمارم
❈۶۳❈
بلندیهای فکر آید به کارم
کسی کاین جا میسر شد سجودش
سپهر آیینه زانو نمودش
نظر چون در تماشایش کنم باز
❈۶۴❈
کند پیش از نگاهم دیده پرواز
در و دیوار آن باشد منور
مگر ز آیینه زد خشتش سکندر؟
بنایی کاین چنین افکند معمار
❈۶۵❈
سزد آنجا سکندر گر کند کار
به این منزل بود روشن زمانه
که چشم است این و عالم چشمخانه
ازین دولتسرا، دولت به کام است
❈۶۶❈
جهان را بخت بیدار این مقام است
چنین جایی ندارد یاد، دوران
تو گر داری گمان، گوی است و چوگان
ز قدر این عمارت چند پرسی؟
❈۶۷❈
تماشا کن به عجز عرش و کرسی
الهی این بنا معمور بادا
چو چشم بد غم از وی دور بادا
***
❈۶۸❈
ز باغ افتاده بحری بر کرانه
که یک مدّش بود طول زمانه
فلک از جزر و مدّش در کشاکش
ز رشک موج او بر روی آتش
❈۶۹❈
ببندد قطره او گر میان چست
تواند هفت دریا را ورق شست
چه گویم وصف این دریا که بینی
جز این، کز آسمان آید زمینی
❈۷۰❈
چو آگه شد ز بحر اکبرآباد
ز قید دجله شد آزاد بغداد
چه دریا منبع آب حیاتی
به سویش بازگشت هر فراتی
❈۷۱❈
حبابش برده گوی دلربایی
ز پستان نکویان ختایی
ز فیلان نهر را هر سو شکافی
خیابانی به راه کوه قافی
❈۷۲❈
عیان از سادگی راز نهانش
شده افتادگی پای روانش
ز جیبش گرچه گوهر آشکارست
چو دلق بینوایان بینگارست
❈۷۳❈
نهاده پشت راحت گرچه بر خاک
همان در گردش است از چشم نمناک
ز ابرو کرده کشتی گلرخانش
چنان کز پرده دل بادبانش
❈۷۴❈
ز کشتی موج دریا نیست پیدا
که کشتی هست بیش از موج دریا
همه مردمنشین چون خانه چشم
به خوبی غیرت کاشانه چشم
❈۷۵❈
به هر کشتی نشسته چند یاری
شده هر ماه نو خورشیدزاری
به گاه سیر این بحر معظّم
چو در کشتی نشیند شاه عالم
❈۷۶❈
ز بس بر خویش بالد آب دریا
شود همعِقد، گوهر با ثریا
نه کشتی یافت بر پابوس شه دست
مه نو خویش را بر آسمان بست
❈۷۷❈
مگر چشم ملایک بود در خواب؟
که کشتی گوی فرصت زد درین باب
نشست آن نوگل باغ بهشتی
به سان توتیا در چشم کشتی
❈۷۸❈
ز شوق از بس که دریا رفت بالا
ز مرغابی فلک نشناخت خود را
چو شد کشتینشین آن بحر خوبی
حسد بر چوب کشتی برد طوبی
❈۷۹❈
ز رشک بحر شد پرخون، دل بر
که از خشکی به دریا رفت گوهر
چه کشتی، منبع دریای رحمت
ز فیض عالمی جویای رحمت
❈۸۰❈
ز شوق این بحر یا رب در چه کارست
که بر وی ابر رحمت را گذارست
چو سیرش سوی کشتی رهنمون شد
ز دریا تلخی و شوری برون شد
❈۸۱❈
صدف بر گرد کشتی گوهر افشاند
حباب از تن سر و ماهی زر افشاند
ز بحر آن گوهر خوبی گذر کرد
سراسر آب دریا را گوهر کرد
❈۸۲❈
ز ملّاحان آن کشتی چه پرسی
که هریک حامل عرشند و کرسی
به دریا گرچه کشتی بیشمارست
زهی دریا که بر کشتی سوارست
❈۸۳❈
ندانم این سفینه از چه باب است
که جای شاهبیت انتخاب است
***
سحر چون عندلیب آمد به فریاد
❈۸۴❈
هوای باغ بازم در سر افتاد
بهشتی را که چندین یاد کردم
به مدحش عالمی را شاد کردم
بگویم کز که بود و از کجا خاست
❈۸۵❈
که این فردوس را این گونه آراست
ز ابر رحمتی بود این گلستان
که بر وی ریختی گوهر چو باران
غلامان درش کیوان و برجیس
❈۸۶❈
کنیزش را کنیزی کرده بلقیس
فلک بر درگهش چون حلقه میم
ز مهدش مهر و مه، گوی زر و سیم
ز مژگان گرد چشمش فوج عصمت
❈۸۷❈
نظرهای بلندش اوج عصمت
به درج پادشاهی گوهری داشت
بلند اقبال نیکو اختری داشت
ندیده سایه او را فرشته
❈۸۸❈
ز نور رحمتش یزدان سرشته
بود هرکس مثل در پارسایی
ز چشم او کند عصمت گدایی
ز شرم او چنان آیینه شد آب
❈۸۹❈
که از دستش حنا را شست سیلاب
ملایک فرش بال آرند ز افلاک
که مهدش را نیفتد سایه بر خاک
..............................
❈۹۰❈
به غیر از عصمت از عصمت چه آید؟
به او آن باغ را تملیک فرمود
که پروازش سوی باغ دگر بود
کلید باغ را پیشش فرستاد
❈۹۱❈
که باشد باغ، ملک سرو آزاد
به گل داد اختیار گلستان را
پس آنگه خود به جانان داد جان را
برون شد زین جهان پرندامت
❈۹۲❈
شفیعش باد خاتون قیامت
پس آنگه آن نهال مهرپرور
که گلشن را بدو بخشید مادر
قبول باغ کرد از مادر خویش
❈۹۳❈
به گلبن، گل فرود آرد سر خویش
نهاد آن شاهزاده بهر تعظیم
به دست خویش بر سر تاج تسلیم
نرفته این گلستان جای دوری
❈۹۴❈
بهشتی را به حوری داده حوری
زهی خاک جنابت تاج فغفور
غبار آستانت سرمه حور
کسی نشنیده دولتمند چون تو
❈۹۵❈
پدر این، مادر آن، فرزند چون تو
به دولت باد دایم بارگاهت
بود لطفا پدر پشت و پناهت
الهی تا بود گلزار عالم
❈۹۶❈
ز آب خضر باد این باغ خرم
فضایش سیرگاه گلرخان باد
برِ رو نوبر این بوستان باد
کامنت ها