قدسی مشهدی:صدفوار این جلد گوهرنگار لبالب بود از در شاهوار
❈۱❈
صدفوار این جلد گوهرنگار
لبالب بود از در شاهوار
به حسن و صفا میبرد دل ز چنگ
کجا نقش ارژنگ و این آب و رنگ
❈۲❈
چنین صنعتی کس نبرده به کار
به جز صانع دست صنعتنگار
کسی کاین چنین لعبتی ساز کرد
مگویید نیرنگ، اعجاز کرد
❈۳❈
در او درج اوراق هفت آسمان
که گنجد در آن ذکر شاه جهان
سزد لاف معجز ز صورت نگار
که کرد این چنین صورتی آشکار
❈۴❈
به صنعت، ندانم که این نقش بست؟
که بهزاد را بست بر تخته، دست
که دیده جز این جلد گوهرنگار؟
که گیرد صدف بحر را در کنار
❈۵❈
بهار ارم کرده اینجا بهار
شکفته گل از پوستش غنچهوار
ز شرم مقواش دارد حجاب
که نام ورق میبرد آفتاب
❈۶❈
از آن جا گرفتهست در طاق دل
که باشد مقواش ز اوراق دل
گرو برده این لعبت دلفریب
ز رخسار خورشیدرویان به زیب
❈۷❈
چه چست است و در دلربایی دلیر
نمیگردد از دیدنش دیده سیر
به حسن است افزون ز خورشید و ماه
به اندازه دیدنش کو نگاه؟
❈۸❈
ز رخ رنگ خورشید روزی پرید
که شکل ترنجش قضا میبرید
شبیه ترنجش چو میساختند
به ترکیب خورشید پرداختند
❈۹❈
مریزاد دستی که این گل برید
که از غیرتش گل گریبان درید
بود سرنوشتش ز روز نخست
که ربطش کند ربط اجزا درست
❈۱۰❈
نیابی به جمعیتش دیگری
که در جمع افراد دارد سری
کسی شکر چون گوید آن دوست را
که داد اینقدر مغز یک پوست را
❈۱۱❈
به نقش و نگارست زیبا و نغز
ندیده چنین پوستی هیچ مغز
ترنجش بود آفتابی دگر
خطوط شعاعیش تحریر زر
❈۱۲❈
حدیثش به هر صدر مجلس بلند
مربعنشین و مربعپسند
به گیتی گرفت آنقدر اعتبار
که شد ذکر شاه جهان را حصار
❈۱۳❈
فلک روزی از قدرش آگاه شد
که جلد کتاب شهنشاه شد
به غیر از ترنج زر این کتاب
ندیدهست ثابت کسی آفتاب
❈۱۴❈
کتابی که باشد چنین جلد آن
بود درخور ذکر شاه جهان
کامنت ها