قدسی مشهدی:زهی فرخنده تخت پادشاهی که شد سامان به تایید الهی
❈۱❈
زهی فرخنده تخت پادشاهی
که شد سامان به تایید الهی
مدار تخت اگرچه بخت باشد
سعادت بخت را زین تخت باشد
❈۲❈
فلک روزی که میکردش مکمل
زر خورشید را بگداخت اول
چو دست نوبت آمد بر سر کان
ز قدر خویش واقف شد زر کان
❈۳❈
بود زیب زرش از کان زیاده
مگر گنج روان است ایستاده؟
به حکم کارفرما صرف شد پاک
به میناکاریش مینای افلاک
❈۴❈
جز این تخت، از زر و گوهر چه مقصود؟
وجود بحر و کان را حکمت این بود
شدند اورنگ شاه هفت کشور
چها کرد اتفاق گوهر و زر!
❈۵❈
شد این اورنگ زیب ربع مسکون
عروس ملک را زینت شد افزون
ز یاقوتش که در قید بها نیست
لب لعل بتان را دل به جا نیست
❈۶❈
دل گوهر ز الماسش خورد نیش
ز لعل یار، لعلش را بها بیش
برای پایهاش عمری کشیده
گهر افسر به سر، خاتم به دیده
❈۷❈
به کارش آمدی خورشید ناچار
اگر میبود خالی یک نگینوار
به خرجش عالم از زر شد چنان پاک
که شد از گنج خالی کیسه خاک
❈۸❈
برای زیبش از گوهرنگاری
گرفتارند بحر و کان به خواری
قضا میکرد چون گوهرنگارش
نیامد اختر گوهر به کارش
❈۹❈
خبردار بهای گوهرش کیست؟
که داند حاصل روی زمین چیست؟
رساند گر فلک خود را به پایش
دهد خورشید و مه را رونمایش
❈۱۰❈
سرافرازی که سر بر پایهاش سود
ز گردون پایهای بر بخت افزود
که را جز پایهاش توفیق این گشت؟
که سازد چار رکن کعبه را هشت
❈۱۱❈
به طوف پایهاش از جوش مردم
سلیمان را شود انگشتری گم
خراج بحر و کان پیرایه او
پناه عرش و کرسی، سایه او
❈۱۲❈
گرفته دست شاهان پای این تخت
که اینجا بختشان را نو شود رخت
ازین تخت است گردون صاحب افسر
فلک را پایهاش تاج است بر سر
❈۱۳❈
کند گر قصه این تخت آغاز
مرصعخوان شود هر قصهپرداز
سلیمان را اگر یاری کند بخت
به کام دل رسد در پای این تخت
❈۱۴❈
بشارت باد از بخت آسمان را
که شد محراب این تخت آسمان را
گرفته دست دولت پایهاش را
سعادت میپرستد سایهاش را
❈۱۵❈
به سویش خلق را روی نیاز است
مگر این تخت محراب نمازست؟
سریر حضرت شاه جهان است
که محراب زمین و آسمان است
❈۱۶❈
بدخشان گو غنی کن کیسه سود
که لعلش را بها امروز افزود
زرش را مهر دل تا بر گوهر تافت
صدف در قعر دریا سینه بشکافت
❈۱۷❈
ز انواع جواهر گشته الوان
خراج عالمی هر دانه آن
در اطرافش بود گلهای مینا
فروزان چون چراغ از طور سینا
❈۱۸❈
چو میکرد از فرازش کو تهی دست
نگین خویش جم بر پایهاش بست
به ترتیبش که را جرات کند رای؟
به جز توفیق بخت کارفرمای
❈۱۹❈
شب تار از فروغ لعل و گوهر
تواند صد فلک را داد اختر
ز شادابی دُرش دریای آب است
طلایش را عیار آفتاب است
❈۲۰❈
تماشایش فزاید نور بینش
به ترکیبش کند ناز آفرینش
جواهرخانه شاه جهان است
مگو تخت روان، گنج روان است
❈۲۱❈
عیان بینند از مه تا به ماهی
درین اورنگ فر پادشاهی
چنین تختیست درخور، شاه دین را
مکان این است لایق، این مکین را
❈۲۲❈
دهد شاه جهان را بوسه بر پای
ازان شد پایه قدرش فلکسای
سریر پادشاه هفت اقلیم
کند بر نه فلک، از قدر، تقدیم
❈۲۳❈
چو شاهنشاه را این تخت شد جای
خراج هفت کشور بوسه زد پای
کند شاه جهانبخش و جوانبخت
خراج عالمی را خرج یک تخت
❈۲۴❈
کسی کاین تخت را شد مدحپرداز
بر اورنگ سلیمانش رسد ناز
خداوندی که عرش و کرسی افراخت
تواند قدرتش تختی چنین ساخت
❈۲۵❈
اثر باقیست تا کون و مکان را
بود بر تخت جا، شاه جهان را
بود تختی چنین، هر روز جایش
خراج هفت کشور زیر پایش
❈۲۶❈
سعادت در سر این تخت ازان است
که جای ثانی صاحبقران است
شهنشاه حقیقی و مجازی
شهابالدین محمدشاه غازی
❈۲۷❈
به ترتیبش فلک را کرد الهام
فلک در پنج سالش داد اتمام
چو تاریخش زبان پرسید از دل
بگفت اورنگ شاهنشاه عادل
❈۲۸❈
بود تاریخ این تخت فلکسای
سریر پادشاه بزمآرای
کامنت ها