قدسی مشهدی:شراری که شمعش ازان یافت تاب بود سنگ چخماق آن آفتاب
❈۱❈
شراری که شمعش ازان یافت تاب
بود سنگ چخماق آن آفتاب
طلبکار حاجات، دلبستهاش
بهار مناجات، گلدستهاش
❈۲❈
ز بالایش اندیشه کوتهکمند
بود بیت معمور بختش بلند
بود خطبه شاه تا درخورش
ز بال ملایک سزد منبرش
❈۳❈
چه والاست قدرش که بالای آن
بود خطبه بر نام شاه جهان
حرم زان سبب قبله شد، کز نخست
به این مسجد اخلاص بودش درست
❈۴❈
ز وصفش به بیتالمقدس رهیست
که هر بیت، بنیاد بیتاللّهیست
اجابت زند بر عبادت نیاز
خوش آن کس که اینجا گزارد نماز
❈۵❈
به ابروی محراب اشارت نمای
که وقت نمازست، از در درآی
توان کرد بر منبرش جان سپند
کزان نام شاه جهان شد بلند
❈۶❈
ازان منبرش سر به گردون رساند
که جاوید در خطبه شاه ماند
ز آواز قرآن شده هوشها
ز تسبیح و تهلیل پر، گوشها
❈۷❈
چنان خلق را سوی خود خوانده است
که محرابش ابرو نجنبانده است
چراغش گل باغ ایمن بود
که روشن ز دلهای روشن بود
❈۸❈
به تکلیف مردم برای نماز
درش چون در توبه پیوسته باز
چو خواهد کند خامه وصفش بیان
ز تسنیم و کوثر بشوید زبان
❈۹❈
لب حوضش از آب زمزم ترست
ز محراب، با کعبه در بر درست
ز عمّان حوضش ز بس آب و تاب
لآلی برآید به جای حباب
❈۱۰❈
زلالش ز هر موجهای بیدریغ
به قطع تعلق کشیدهست تیغ
لب رستگاران ز آبش ترست
مگر منبعش چشمه کوثرست؟
❈۱۱❈
شنیدم ز خاصان فرخنده فال
که پیش از جلوس ابد اتصال
شهنشاه دینپرور دینپناه
فلک قدر، شاه جهان پادشاه
❈۱۲❈
پناه امم، صاحب تخت و تاج
که دارد شریعت به عهدش رواج
پس از فتح رانا، به صد عزّ و جاه
به دولت در اجمیر زد بارگاه
❈۱۳❈
به طوف مزار حقایق شعار
معین جهان خواجه روزگار
حقایقپناه و معارفمآب
که دادش فلک، قطب عالم خطاب
❈۱۴❈
کمر بست چست و قدم درنهاد
نه از راه رسم، از ره اعتقاد
چو عشاق، خود را به جانان رساند
طریق زیارت به پایان رساند
❈۱۵❈
در آن روضه پاک، مسجد نبود
دلش را تمنای مسجد فزود
خداوند را با خدا شد قرار
که ماند ازو مسجدی یادگار
❈۱۶❈
بسی برنیامد ز دور فلک
که آن قبلهگاه ملوک و ملک
برآمد بر اورنگ شاهنشهی
ز لطف الهی به فرماندهی
❈۱۷❈
به توفیق حق شد چو کارش به کام
بنا کرد این مسجد و شد تمام
به فرموده سایه کردگار
چو کرد این بنا را قضا استوار
❈۱۸❈
بنایی چو بنیاد عشق استوار
چو عهد وفاپیشگان پایدار
نوشتند تاریخش اهل یقین
بنای شهنشاه روی زمین
❈۱۹❈
***
به ملک دگر، خاطرم شاد نیست
بهشتی به از اکبرآباد نیست
درین گلشن عیش و دار سرور
❈۲۰❈
به هر گوشهای، جوش غلمان و حور
ز سبزان شیرینشمایل مپرس
لب پرنمک بین و از دل مپرس
چو سنبل همه مویشان پیچپیچ
❈۲۱❈
کمر هیچ و دلها گرفتار هیچ
شکرخنده عام و دهن ناپدید
جهانی نمک، بینمکدان که دید؟
دهن هیچ و در هیچ هم صد سخن
❈۲۲❈
همین در میان گفتگوی دهن
به مو رُفته از چشم امّید خواب
ز دلها به تاب کمر برده تاب
ندارم به جز حرف سبزان هوس
❈۲۳❈
سخن سبز کردن همین است و بس
***
ندانم چه ترتیب کردند و فن
که فانوس را آب شد پیرهن
❈۲۴❈
فروزان چراغ از پی آبشار
بود لوح سیمین که شد آشکار
ز عکس چراغان بود سطح آب
سپهری که باشد پر از آفتاب
❈۲۵❈
ز عکس چراغان به دریا حباب
بلورینقدح بود و گلگونشراب
چراغان ز آب آتش انگیخته
زر و سیم با هم برآمیخته
❈۲۶❈
نظر کن به فواره این حریم
اگر بید مجنون ندیدی ز سیم
بود بخت فوارهاش ارجمند
در افشاندن سیم، دستش بلند
❈۲۷❈
بلندست فواره را دست ازان
که بخشد به سیاره سیم روان
ندانم چه نیرنگ فواره ساخت
که در آستین سیم ساعد گداخت
❈۲۸❈
در افشاندن سیم، دستش کریم
وز آن، صفحه چرخ، افشان سیم
ز رخسار گردون فرو شست گرد
که بودش سر شستن لاجورد
❈۲۹❈
بود سرو فوارهاش سیمتن
ببین تا چه باشد گل این چمن
چو خورشید، بر طرف جو پادشاه
سراسر رو کوچه صبحگاه
❈۳۰❈
***
رفیقی که هرگز نورزد نفاق
کتاب است در زیر این نُه رواق
ز هر لفظم آید به گوش این خطاب
❈۳۱❈
که باشد در گنج معنی، کتاب
غنیمت شمار اینچنین دوستی
که دید اینقدر مغز در پوستی؟
کتاب است سرمایه آدمی
❈۳۲❈
کتاب است پیرایه خرمی
گرت کس نباشد مکن اضطراب
غم بیکسی شوید از دل، کتاب
ز لوح قدر نیست یک نقطه کم
❈۳۳❈
قدم کرده سر تا به پایش قلم
حقیقتشناسی بود با کمال
که لفظش بود قال و معنیش حال
نگوید سخن با همه قال و قیل
❈۳۴❈
خموشی بود بر کمالش دلیل
سطورش پی ربط هر داستان
به هم متفق چون صف راستان
دل نکتهسنجان بود دوستش
❈۳۵❈
که مغز معانیست در پوستش
ز حرفش جهانی پر و خود خموش
همین است آثار ارباب هوش
ز سرلوح، تاج زرش بر سر است
❈۳۶❈
به ملک سخن، خسرو دیگرست
چو در خدمتش خامه بندد کمر
شود چون سیاهی روان مشک تر
سخنور ز طرز کلامش خجل
❈۳۷❈
قلم بسته بر حرفش از نقطه دل
نوای طرب میزند الفتش
کدورت ز دل میبرد صحبتش
ورقهاش چون دلبران چگل
❈۳۸❈
به خال و خط از عالمی برده دل
پی ربطش اوراق، هر یک سری
نهاده به پای ز خود برتری
به رویش نظر کرد هر چند کار
❈۳۹❈
چو پرگار بر خط فتادش گذار
پر از علم هر صفحهای سینهایست
ز هر سطر، مفتاح گنجینهایست
غیوری که سوی فلک دیده دیر
❈۴۰❈
گه دیدنش افکند سر به زیر
سراپایش از لفظ و معنیست پر
صدفوار پهلوی هم چیده دُر
خرد راست هر صفحهاش در نظر
❈۴۱❈
محیطی لبالب ز لولوی تر
کند سحرها آشکار از دو کف
جهانی گهر جمع در یک صدف
به هم لفظ و معنی چو شیر و شکر
❈۴۲❈
غریبان و مربوط با یکدگر
چرا آسمانش نخواند کسی؟
که زیر و زبر کرده دارد بسی
کشیده بسی سرزنش از قلم
❈۴۳❈
کزو واکشیدهست چندین رقم
نگاری بود پر ز نقش و نگار
به رغبت کشندش ازان در کنار
ندارد زبان، لیک هر حرف آن
❈۴۴❈
کلیدی بود بهر قفل زبان
سخندوستی بین که در انجمن
سخن چیند اما نگوید سخن
ز نقد سخن داده وجه بیان
❈۴۵❈
وفا کرده دخلش به خرج زبان
انیس خلایق به سرّ و علن
مددکار هر کس به وقت سخن
گهی در کنار سخنآگهان
❈۴۶❈
گهی بر سر دست شاهنشهان
محیط سخن وز سخن بیخبر
صدفوار غافل ز قدر گهر
به جز خال و خط نیست اندیشهاش
❈۴۷❈
مخطّطپرستی بود پیشهاش
به هر نوسوادی چو دیرینگان
خبر داده از حال پیشینگان
به ضبط سخن شهره در روزگار
❈۴۸❈
برآورده حفظش ز نسیان دمار
سخن آنچنان در وی افشرده پای
که از نقلکردن نجنبد ز جای
ز افتادگی صفحهاش محترم
❈۴۹❈
همه رو پر از نقش پای قلم
کند از زبان قلم گفتگوی
رود از رگ خامه آبش به جوی
چه نیرنگسازی بود کز فسون
❈۵۰❈
ز کان شبه گوهر آرد برون
ورقهاش همچون زبان در دهن
کمالی ندارد به غیر از سخن
کامنت ها