عبدالقادر گیلانی:خوش آن غوغا که من خود را به پهلوی تو میدیدم تو سوی خلق میدیدی و من سوی تو میدیدم
خوش آن غوغا که من خود را به پهلوی تو میدیدم
تو سوی خلق میدیدی و من سوی تو میدیدم
تو سوی خلق میدیدی و من سوی تو میدیدم
❈۱❈
نمیدانم مرا میآزمایی یا شدی بدخو
که آن حالت نمیبینم که از خوی تو میدیدم
اگر در باغ رضوان خویش را بینم چنان نبود
که شب در خواب خود را بر سر کوی تو میدیدم
فدایت این زبان، جانم به یادت هست پیش از آن
که صد دشنام میدادی چو بر روی تو میدیدم
که صد دشنام میدادی چو بر روی تو میدیدم
❈۲❈
عجب نبود اگر با عاشق خود سرگران بودی
که صید بسته با هر موی گیسوی تو میدیدم
به یادم آمد ای محیی که چون بر خاک افتادی
به هرجا سایهای افتاده از بوی تو میدیدم
کامنت ها