عبدالقادر گیلانی:افسر شاهی نخواهم خاک پای یار کو بال گو بشکن هما، آن سایه دیوار کو
❈۱❈
افسر شاهی نخواهم خاک پای یار کو
بال گو بشکن هما، آن سایه دیوار کو
سرو را گیرم که دارد با قد او نسبتی
آن گل رخساره وآن شیوه رفتار کو
❈۲❈
ور همان گیرم که گل بار آرد و جنبد ز باد
آن تبسّم گرد آن شیرین لب و گفتار کو
دیده آهو اگر چه دلفریب آمد ولی
آن کرشمه کردن و آن غمزه خونخوار کو
❈۳❈
وصل او دشوار و بیاو زندگی دشوارتر
مردن بیزخم هم ننگست و پای دار کو
ای خوش آن عاشق که عشق خویش بشناسد ز یار
وصل و هجر آنجا نگنجد یار کو اغیار کو
❈۴❈
جان فدایت ای که آوردی خبر زان تندخو
باز پرسید از رقیبان محیی دلافگار کو
کامنت ها