حزین لاهیجی:چون شست غمزهٔ تو گشاد کمان دهد صیدافکنی خدنگ قضا را نشان دهد
❈۱❈
چون شست غمزهٔ تو گشاد کمان دهد
صیدافکنی خدنگ قضا را نشان دهد
شهد از حدیث تلخ تو شیرین دهان برد
لب گر دهد خدا، لب شکرفشان دهد
❈۲❈
لطفت میان معجز و سحر امتزاج داد
لعلت میان آتش وآب اقتران دهد
هر فتنه ای که زیر سر روزگار نیست
زلف تو سر به جان من ناتوان دهد
❈۳❈
دیدم به باغ لب به لب غنچه داشتی
ترسم نهفته بوسه تو را بر دهان دهد
خضر خطی فرست خدایا به رهبری
کین جان تشنه را خبری زان دهان دهد
❈۴❈
از طالع دژم طمع خام ابلهیست
وصل تودولتی ست که بخت جوان دهد
خونش به کیش تیغ تغافل شود حلال
هرکس که دل به دلبر نامهربان دهد
❈۵❈
در عشق گشته شور غزلخوانیم بلند
کلکم صفیر بلبل عرش آشیان دهد
جانم به جوی تیغ توآب روان دهد
جسمم همای تیر تو را استخوان دهد
❈۶❈
خونین دل مرا به کجا بردهای؟ بیار
تا مایه ای به دیدهٔ گوهرفشان دهد
میرم به پای ساقی چشمت که دورها
ته جرعه ای اگر دهدم سر گران دهد
❈۷❈
خواهم کشید خضر صفت آب زندگی
از جویبار تیغت اگر عمر، امان دهد
چون چاک جَیب صبح شکافی زنو مرا
هر دم به سینه، خنجر مژگان از آن دهد
❈۸❈
تا داغ دل فروز تو از چاک سینه ام
چون مهر پرتو از افق خاوران دهد
هر دل که تافت از دو جهان روی بندگی
عشقش به دست غمزهٔ گیتی ستان دهد
❈۹❈
آموختم به مرغ چمن گرم ناله ای
تا آتشی به خارو خس آشیان دهد
ز آسودگی به تنگم،کو عشق باد دست
تا کشور دلم به ستم گستران دهد؟
❈۱۰❈
پایم به راه هرزه دویها زیار ماند
کو جذبهای که مقصد ما را نشان دهد؟
درمانده ایم شوق گریبان کشی کجاست؟
تا دست من به دامن پیر مغان دهد
❈۱۱❈
شوریده است خاطرم از فکر کفر و دین
مستی مگر خلاصیم از این و آن دهد
ساقی روا مدار که سامان نوبهار
تاراج حادثات به باد خزان دهد
❈۱۲❈
انصاف نیست غارت ایام رایگان
نقد چمن به صیرفی مهرگان دهد
گلشن فسرده است بکش دامنی به ناز
تا جلوهٔ تو زیب گل و گلستان دهد
❈۱۳❈
بخشد لبت به غنچه شراب تبسمی
رنگت به جام لاله می ارغوان دهد
بخرام در چمن که نهال تو سرو را
از شیوهٔ خرام به آب روان دهد
❈۱۴❈
از می بیار یک نفس آبی به روی کار
شاید که شست وشوی ازین خاکدان دهد
آن می که در دماغ گشاید چو بال و پر
پرواز اوج کنگره لامکان دهد
❈۱۵❈
دارم طمع ز فیض تو یا رب درین صبوح
ذوقی که جام ساقی کوثر به جان دهد
کان کَرم، امام امم، واهب نعم
کز فیض دم، به عیسی مریم روان دهد
❈۱۶❈
افروختم به منقبتش شمع خامه را
تا روشنی به انجمن قدسیان دهد
از ریشه کنده معدلتش خار ظلم را
گنجشک را به چنگل باز، آشیان دهد
❈۱۷❈
ای صفدری که بر صف خصمت ره گریز
گیرد اجل کفت، چو به اشقر عنان دهد
روزی رسان یمین تو خصم یسار را
باریک آبی، از دم تیغ یمان دهد
❈۱۸❈
فیض غمت عطیه فرستد به جان و دل
ابر کَفت وظیفه به دریا و کان دهد
تا از کف تو ساغر ایمان گرفته ام
دستم سبو به دوشِ نُهم آسمان دهد
❈۱۹❈
بر پیکر خبیث حسودان جاه تو
هر مویه سرکشید، خواص سنان دهد
چون طوطیان مست، زند غوطه در شکر
مدح تو کام خامهٔ شیرین زبان دهد
❈۲۰❈
شاها روا مدار که گردون کج مدار
از درد دوست، کام دل دشمنان دهد
بیرون بزم، سوخته پروانهٔ تو را
تا کی چو شمع، داغ دل آتش به جان دهد؟
❈۲۱❈
در وادی فراق، ز شبهای قیرگون
بختم نوید خسروی قیروان دهد
کینم بخواه از شب هجران که تا به کی
گیرد زدیده خواب و به بخت ارمغان دهد؟
❈۲۲❈
مپسند عاقبت که شکرخواره طوطیت
درتیره خاک هند جگرخواره جان دهد
وقت است وقت، کاین دل کشتی شکسته را
خاک درت ز موج حوادث امان دهد
❈۲۳❈
گرید دلم، چوتلخی هجر آیدش به یاد
خندد لبم، چو بوسه بر آن آستان دهد
منّت کش عطیهٔ کام جهان نیم
نستانمش ز بخت اگر رایگان دهد
❈۲۴❈
هر دل که ذوق چاشنی درد عشق یافت
کی کام خویشتن به مراد جنان دهد؟
دنیا اگر عزیز متاعی بُدی چرا
قسّام معدلت به فرومایگان دهد؟
❈۲۵❈
لوح از حدیث غیرتو شستم، نیم ظهیر
تا خامه ام طراز قزل ارسلان دهد
سلمان نیم که خامهٔ معنی نگار من
آرایش جریدهٔ نوبانیان دهد
❈۲۶❈
مستان عشق را به سواد سخن حزین
کِلکِ سبک، عنانِ تو رطل گران دهد
در خامهٔ کسی نبود جز تو چاشنی
شکر ندیده ایم نی خیزران دهد
❈۲۷❈
آب حیات در ظلماتِ دواتِ توست
این چشمه سار زندگی جاودان دهد
تحریک شوق دست فروماندهٔ تو را
تا چند بار خامه به دوش بنان دهد؟
کامنت ها