حزین لاهیجی:نی خامه دارد سر خوش نوایی کهن بلبل آهنگ دستان سرایی
❈۱❈
نی خامه دارد سر خوش نوایی
کهن بلبل آهنگ دستان سرایی
بیا مطرب امشب، رَهِ تازه سرکن
ملولیم از رندی و پارسایی
❈۲❈
شکستند عهد وفا دوستداران
همین غم بود غم، درست آشنایی
خوشا صلح کلّ و خوشا طرز مستان
بس است از حریفان چون و چرایی
❈۳❈
غباری که برخیزد از کوی حرمان
به چشم امیدم کند توتیایی
ز تأثیر غمهای آتش عذاران
کند گونه کاهیم، کهربایی
❈۴❈
دهد ارمغان، کلک معنی نگارم
به صورت طرازان چین و ختایی
نشسته ست بر تخت یونان فطرت
فلاطون دانش، به خاقان ستایی
❈۵❈
امام امم صاحب عصر، مهدی
که نامش علم شد به مشکل گشایی
فلک کرده هر صبح با کاسهٔ مهر
ز دربار دردی کشانش گدایی
❈۶❈
درین خاکدان بر سر افتادگان را
کند سایهٔ صعوهٔ او همایی
در اندیشه چون بگذرد پای بوسش
سخن آید از خامه بیرون حنایی
❈۷❈
ز تشریف ابر کفش در بهاران
کند شاهد غنچه گلگون قبایی
ز گرد سم دشت پیما سمندش
برد دیدهٔ مهر و مه روشنایی
❈۸❈
گهی پویه مجنون، به صحرانوردی
گهی جلوه لیلی، به شیرین ادایی
تکاور نهادی که از چستی آن
فرو مانده گردون ز بی دست و پایی
❈۹❈
دهد پویه اش برق را درس حیرت
کند سایه اش خصم را اژدهایی
خدیوا، به طور سخن آن کلیمم
که کلکم علم شد به معجز نمایی
❈۱۰❈
به بلبل چه نسبت نواسنجیم را؟
منم شهری عشق و او روستایی
ز خورشید تابانِ داغ دل من
بود بزم افلاک را روشنایی
❈۱۱❈
به وصفت فرومانده غوّاص فکرم
که بارآرد اندیشه، حیرت فزایی
فلک شش جهت می زند چار نوبت
به نام تو کوس مظفّر لوایی
❈۱۲❈
شکم، چرخ دزدد، کمرکوه بازد
کند گر شکوه تو تیغ آزمایی
جدایی ز خاک درت نیست ممکن
کزو دیده ام جذبهٔ کهربایی
❈۱۳❈
لبم چون صدف پیش فیض تو باز است
ز ابر کفت قطره دارم گدایی
نباشد به درد تو گر آشنا، دل
میان تن و جان مباد آشنایی
❈۱۴❈
مرا عشق سرکش، زند شعله در دل
مرادی ندارم ز مدحت سرایی
به وصفت که اندیشه کوتاه از آن است
به جاهت که باشد جلال خدایی
❈۱۵❈
که درکلبه ام نیست نقش تعلّق
کند پهلوی خشک من بوریایی
نگردد به هم آشنا حاش لله
خراباتی رند و حرف ریایی
❈۱۶❈
منم رند مطلق، چه کفر و چه ایمان
منم مست جام می کبریایی
کند، گر بود گوشهٔ چشمی از تو
کمین نکتهٔ کلک من بوالعلایی
❈۱۷❈
طمع نیست یک جو ز اَبنای دهرم
نمی آید از رهزنان رهنمایی
ز طوفان رهاندن نمی آید از خس
ز دریادلان آید این ناخدایی
❈۱۸❈
نگردد به بیگانگان آشنا، دل
غریبم درین شهر چون روستایی
غم من بود منت غمگساران
شکست استخوان مرا مومیایی
❈۱۹❈
عجب دارم از پستی طالع خود
که کرده ست در نارسایی، رسایی
حزین، خامه سرکن که وقت دعا شد
نفس را به تأثیر دِه آشنایی
❈۲۰❈
زبان درکش، از حد سخن رفت بیرون
درین پرده عیب است خارج نوایی
بود شهره جودت، به مسکین نوازی
نشان آستانت به حاجت روایی
❈۲۱❈
سمر، نام نیکت به گیتی سراسر
علم دست و تیغت به کشورگشایی
کامنت ها