حزین لاهیجی:تا گشت عدل و رای تو معمار روزگار در هم شکسته شد در و دیوار روزگار
❈۱❈
تا گشت عدل و رای تو معمار روزگار
در هم شکسته شد در و دیوار روزگار
از سیل بیخ و بُن کن ظلمت نمانده است
آسودگی به سایهٔ دیوار روزگار
❈۲❈
غیر از فغان و شکوه نخیزد ترانه ای
با زخمهٔ مخالفت، از تار روزگار
دل نشکفد چو غنچهٔ پیکان به دور تو
لب خنده ای نمانده به سوفار روزگار
❈۳❈
در کشور تمیز تو، صد طعنه می رود
از موزهٔ زمانه به دستار روزگار
افتاده است از تو به کار جهان گره
تنها تویی تو، عقدهٔ دشوار روزگار
❈۴❈
مانند ذات بی بدلت، پاره دنبه ای
هرگز نبوده است به شلوار روزگار
رای تو گشته ناسخ احکام عقل و عرف
شعری بجا نمانده ز آثار روزگار
❈۵❈
میزان معدلت، ز تو نااستوار شد
جز سنگ کم نمانده به بازار روزگار
از بس به دهر، سیرت زشت است آشکار
نتوان گشود دیده، به رخسار روزگار
❈۶❈
در عهدت، آب و آینه از عکس عاریند
از بس ندیدنی شده دیدار روزگار
کو دست و تیغ حق طلبی کز میان برد
ای مدّت حیات تو زنار روزگار؟
❈۷❈
ترسم بنات نعش، به افسون شود یتیم
از عشوهٔ تو مادر غدّار روزگار
افتاده از میامن عهد مبارکت
با ریش گاو و ...ون خران، کار روزگار
❈۸❈
ناید ز خامه، وصف امینان حضرتت
یکسر سبک سر و همه طرار روزگار
خاییده خامه را عوض لقمه از شره
بربوده مهره، از دهن مار روزگار
❈۹❈
جوع البقرگرفته خران را به عهد تو
یک برگ کاه نیست در انبار روزگار
گاو زمین ندیده گرانجان تر از تویی
ای لاشهٔ خبیث تو، سربار روزگار
❈۱۰❈
کناس را ز نکهت کوی تو نفرت است
ای نکبت تو، مایهٔ ادبار روزگار
از بس کشیده ای به قطار بهادران
سایس نمانده است به طومار روزگار
❈۱۱❈
جز کرم شب فروز به گیتی نیامده ست
کون سوخته تر از تو، در ادوار روزگار
همسنگ با گهر نهی از بخل قطره را
پیشت یکی ست، اندک و بسیار روزگار
❈۱۲❈
در خاک نرم، میخ زدن جایگیر نیست
تاکی کنم به ناف تو، مسمار روزگار؟
کامنت ها