حزین لاهیجی:ای نفس کجا بود تو را مولد و منشا؟ بر تودهٔ غبرا چه کنی منزل و مأوا
❈۱❈
ای نفس کجا بود تو را مولد و منشا؟
بر تودهٔ غبرا چه کنی منزل و مأوا
در مهبط ادنیٰ به خساست چه نشینی؟
ای گشته فراموش تو را، مصعد اعلی
❈۲❈
تا چند به پیمایش این شیب و فرازی؟
بالاتر از این بود تو را پایه والا
زندانی جسم کهنم رَبِّ ترحّم
اقبل بقَبول حَسَنِ ربِّ دعانا
❈۳❈
دوشینه مرا بود به سر آتش شوقی
می سوختم از گرم روی، خار ته پا
ناگه رهم افتاد به خاکی که ملایک
از دیدن آن آب دهد چشم تماشا
❈۴❈
جنتکده شد دیده ز نظاره آن کوی
حیرت زده شد چشم خرد، آینه آسا
در پرده برافکندن این صورت مبهم
لب مست سوال آمد و دل گرم تقاضا
❈۵❈
گفتم به بیانی همه عجز و همه زاری
گفتم به زبانی همه خوف و همه بشری
ای کوی فرح بخش کدامی که ز غیرت
چون بیت حرم سرشکن قدسی و رضوی؟
❈۶❈
روح القدسم بانگ زد و گفت که هشدار
این روضه بود بارگه قبلهٔ دلها
سلطان قضا، میر قدر، حیدر صفدر
بازوی پیمبر علی عالی اعلی
❈۷❈
آن عرش جنابی که نماید پی تعظیم
بر سده او سجده بری کعبه علیا
کامل ز کمال هنرش دوده آدم
روشن ز جمال گهرش دیدهٔ حوا
❈۸❈
بر خاک فتد در قدمش اطلس گردون
بیآب شود باکرمش همّت دربا
نازان به فروغ گهرش طینت خورشید
ریان ز بهار نظرش گلشن خضرا
❈۹❈
بیمار بود در هوسش نرگس اشهل
بر باد رود از نفسش نطق مسیحا
روشن شود از خاک رهش دیده معنی
گلشن بود از فیض ولایش دل دانا
❈۱۰❈
از رشح کفش دامن نیسان گهرآگین
وز خلق خوشش باد بهاران به مواسا
ای جزیه ده خار رهت سدره و طوبی
وی سجده برِ خاک درت مسجد اقصی
❈۱۱❈
دیوان ابد ساخته از عدل تو قانون
عنوان ازل یافته از نام تو طغرا
از هیبت تو آب شود زهره رستم
بر طاق نهد معدلتت شهرت کسری
❈۱۲❈
خیره، بر تیغ و قلمت، معجز موسی
دریوزه گر فیض نوالت ید بیضا
چون افعی رُمح تو بکاود دل دشمن
چون ضیغم تیغ تو بدرد صف هیجا
❈۱۳❈
بر اجری محرومی کونین اعادی
آب دم تیغ تو نویسد خط اجرا
از همّت والاست که هرگز نفتاده
مجموعه املای تو را قافیه لا
❈۱۴❈
بر دوش پیمبر چو نهادی قدم، آمد
معراج تو بالاتر ازو یک قد و بالا
درگاه تو را چون نکنم ناصیه سایی؟
هم کعبهٔ دین آمده، هم قبلهٔ دنیا
❈۱۵❈
افکنده به آوارگیم حسرت کویت
بر آتش مجنون چه زنی دامن صحرا؟
انوار دلارای تو در دیدهٔ وامق
شد جلوه گر از آینهٔ طلعت عذرا
❈۱۶❈
از روی تو تا مشعله ای دزدکی افروخت
شد گرم به خورشید، نظربازی حربا
گر شمع جمال تو نمی کرد تجلی
پروانهٔ یوسف نشدی جان زلیخا
❈۱۷❈
چون حسن تو شد جامع اطوار نکویی
مجنون دل آشوفته شد فتنه به لیلی
گر رابطهٔ فیض تو پیوند نمی کرد
صورت نگرفتی ره الفت به هیولی
❈۱۸❈
از فیض تو گردید مخمّر گل آدم
معلول پذیرد اثر، از علّت اولی
پر سوخته پروانهٔ شمع حرم توست
عیسی اگر از مهر کند مسند اسنی
❈۱۹❈
سیلی خور دریای نوالت، رخ امّید
شوربدهٔ سودای خیالت دل شیدا
وحشی شود از خاک درت رام تسلّی
شیرین شود از شهد غمت کام تمنا
❈۲۰❈
لب تشنه نوازا، ز حزین باز نگیری
آن جرعه کزو چهرهٔ جان گشت مطرّا
لالای کمین است که در مدح تو گردد
در گوش و کنار دو جهان لولویِ لالا
❈۲۱❈
از دولت دیرینه غلامیّ تو، تا سر
افراشته ام بر فلک از رفعت آبا
آزاده دلم ننگ برد ز اختر دولت
شوریده سرم عار کند ز افسر دارا
❈۲۲❈
منّت که به تقلید و به تعلیم کسی نیست
این شیوه که دارم به ثنای تو ز انشا
آموخته ای با قلمم طرز ستایش
افروختهای در شجرم آتش موسی
❈۲۳❈
شمعم ز دم سرد خسان باک ندارد
خورشید ز صرصر نکند هیچ محابا
از دل چو برآید نفس شعله نهادم
در خلد رسد گرمی ما خور به حورا
❈۲۴❈
بر سینه اعدای تو تا پای بیفشرد
برکرد سنان قلمم سر ز ثریا
بر خاک ره عجز، کشد پرچم رامح
در مدح تو گیرم چو به کف کلک فلک سا
❈۲۵❈
تا فاخته بر سرو زند پردهٔ قمری
تا صوت عنادل بسراید ره عنقا
در طنطنهٔ مدح سراییت همیشه
گوش فلک از خامهٔ من باد پر آوا
کامنت ها