حزین لاهیجی:کامم چشید هر چه نگاهش عتاب داشت زخمم مکید تا دم شمشیر آب داشت
❈۱❈
کامم چشید هر چه نگاهش عتاب داشت
زخمم مکید تا دم شمشیر آب داشت
یک رخنه نیست بی گل داغی به سینه ام
در خانه چشم روزن من آفتاب داشت
❈۲❈
میزد قدم به وادی وصف رخت، مگر
کامشب به کوچه، خامهٔ ما ماهتاب داشت؟
زان پیشترکه چهره به می ارغوان کنی
داغت چو برگ لاله دلم را کباب داشت
❈۳❈
غمگین نیم که لب نگشودی به پرسشم
این بی زبان کجا سر و برگ جواب داشت؟
حیرت هم از تحمّل دیدار عاجز است
از عارض تو، آینه چشم پر آب داشت
❈۴❈
جان را پی نثار رخت شمع دیده ور
در آستین گریهٔ پا در رکاب داشت
تا بود فکر خال و خطی در خیال من
هر نقطه ام چو نافهٔ چین مشک ناب داشت
❈۵❈
شد موج زن به قلزم اندیشه مطلعی
از بس که نبض خامهٔ من اضطراب داشت
در میکشی نگار من از بس حجاب داشت
پیمانه در کفش عرق آفتاب داشت
❈۶❈
دیشب به کوی او شدم از رشک بدگمان
رنگ شکستهٔ عجبی ماهتاب داشت
زلفش به قتلم این همه بی رحم دل نبود
تا تیغ آه، جوهری از پیچ و تاب داشت
❈۷❈
زان پیشتر که طرح شود نقش آب و گل
معمار عشق، خانهٔ ما را خراب داشت
روزی که نقش دولتم از بوریا نشست
مخمل به چشم دولت بیدار خواب داشت
❈۸❈
مخفی نماندی از نظر نکتهسنج من
دیوان عمر اگر ورق انتخاب داشت
سردی رسیده می کند آتش طلب، حزین
سرمای زهد خشک، مرا بر شراب داشت
کامنت ها