حزین لاهیجی:عهد پیرانه سری، عشق جوان افتاده ست جوش ایّام بهارم، به خزان افتاده ست
❈۱❈
عهد پیرانه سری، عشق جوان افتاده ست
جوش ایّام بهارم، به خزان افتاده ست
در فضایی که زند موج طلب، حیرت ما
کعبه، سرگشته تر از ریگ روان افتاده ست
❈۲❈
عشق می گویم و چون شمع، لبم می سوزد
راز پنهان من امشب، به زبان افتادهست
از سر کوی تو نَبوَد رَهِ بیرون شدنم
بس که بر روی هم اینجا، دل و جان افتاده ست
❈۳❈
به ادایی دو جهان دین و دل آرد به کمند
پیچ و تابی که در آن موی میان افتاده ست
نگه شوخ تو، در خار و خس هستی ما
گرمتر از نفس سوختگان افتادهست
❈۴❈
مد احسان رسا، قامت یار است حزین
همه جا سایهٔ آن سرو روان افتاده ست
کامنت ها