حزین لاهیجی:مجنون مرا شور تو بی پا و سر انداخت کوه غم عشق تو مرا از کمر انداخت
❈۱❈
مجنون مرا شور تو بی پا و سر انداخت
کوه غم عشق تو مرا از کمر انداخت
مشکل که به کویت رسد این رنگ پریده
سیمرغ درین راه خطرناک، پرانداخت
❈۲❈
تا چشم سیه مست تو عاشق کشی آموخت
از هر دو جهان، قاعدهٔ داد برانداخت
بر خاک درت پارهٔ دل ریخت سرشکم
در کوی تو این قافله، بار سفر انداخت
❈۳❈
همچون جرس افسانه فروش است خروشم
بیتابی دل آه مرا از اثر انداخت
از زخم شود جوهر شمشیر، نمایان
دانست تو را هر که به حالم نظر انداخت
❈۴❈
تا بوسهٔ آن حسن گلوسوز چه باشد
نام لب تو، کام مرا در شکر انداخت
نشناخته بودیم دری غیر در دل
ما را به چه تقصیر، فلک در به در انداخت؟
❈۵❈
در عشق ندانم که وفا چون و جفا چیست
این درد گرانمایه، مرا بی خبر انداخت
ای خلوتیان الحذر از عشق فسونگر
ما را به زبان همه کس چون خبر انداخت
❈۶❈
عشق است حزین ، فاش بگویم که بدانند
این شعله، که در خرمن جانم شرر انداخت
کامنت ها