حزین لاهیجی:کام، آشنا به ماحضر روزگار نیست جز زهر غصه در شکر روزگار نیست
❈۱❈
کام، آشنا به ماحضر روزگار نیست
جز زهر غصه در شکر روزگار نیست
داندکسی که محنت هستی کشیده است
دردی بتر، ز دردسر روزگار نیست
❈۲❈
آسوده اند از غم ایام، بیخودان
در ملک وحشتم، خبر روزگار نیست
نعلم چو آفتاب ز جایی در آتش است
سودی امیدم، از سفر روزگار نیست
❈۳❈
درباب، فیض صبح بناگوش یار را
تاثیر فیض، با سحر روزگار نیست
زلفش حوالهٔ دل شوریدگان کند
هر فتنه ای که زیر سر روزگار نیست
❈۴❈
از خود جدا نشسته و آسوده خاطرم
کاری مرا به شور و شر روزگار نیست
داری طمع ز دیدهٔ شوخ ستارگان
آب حیا، که در گهر روزگار نیست
❈۵❈
حشم بد زمانه بود درکمین ما
خرم کسی که، در نظر روزگار نیست
دارد حزین ، اگر چه ره عشق خارها
امّا، چو راه پر خطر روزگار نیست
کامنت ها