حزین لاهیجی:چشم صاحب نظران در پی دنیاست که نیست سر خط ساده دلان نقش تمناست که نیست
❈۱❈
چشم صاحب نظران در پی دنیاست که نیست
سر خط ساده دلان نقش تمناست که نیست
جلوهٔ حسن کجا، حوصلهٔ عشق کجا؟
درکف نه صدف آن گوهر یکتاست که نیست
❈۲❈
شور آشفتگی و شیوهٔ سرگردانی
درکدامین سر از آن زلف چلیپاست که نیست؟
حاصل عیش دو عالم به وصالت جمع است
در شب وصل تو ما را غم فرداست که نیست
❈۳❈
داری از هرگل شبنم زده ی باغ خبر
خبرت ز آبله بادیه پیماست که نیست
نگه عجز ز چشم تو ترحم می خواست
از کمین غمزهٔ بی باک تو برخاست که نیست
❈۴❈
گفتم اکنون نگهت برسرصلح است به دل
ترک چشم تو ز مژگان سپه آراست که نیست
ناصح آگه نیی از عشق خوشا حال دلت
غم پنهانی ما پیش تو پیداست که نیست
❈۵❈
در بساط نظر کور سوادان جهان
خط آزادگی و دیدهٔ بیناست که نیست
سیل اگر دُرد کند در قدحش، صاف شود
تنگی حوصله با مشرب دریاست که نیست
❈۶❈
شور رقص الجمل، آرد به طرب بادیه را
زاهد از جا چو برآید ، چه تماشاست که نیست
در سواد نظرگرسنه چشمان جهان
عزت دست تهی، گر ید بیضاست که نیست
❈۷❈
سرکونین ز یک خال سویدا پیداست
درکتاب الله دل نقطهٔ بیجاست که نیست
بحر خون، شور قیامت، نفس شعله فشان
درکدامین دل ازین لعل شکرخاست که نیست؟
❈۸❈
زآستین، گرد رخ بوالهوسان پاک کند
سر پرسیدن این خستهٔ تنهاست که نیست
نبود رسم دو رنگی به میان من وتو
درگلستان محبت،گل رعناست که نیست
❈۹❈
دیدهای سیر و دلی شاد و سری خوش دارند
بی نیازان تو را، حسرت دنیاست که نیست
هرچه باید همه در عشق مهیّاست ولی
بیقراران تو را جان شکیباست که نیست
❈۱۰❈
نکهت پیرهنت، چشم جهان بینا کرد
گر تو بی پرده درآیی، چه تماشاست که نیست
سرو ناز تو ندارد سر کوته بالان
سایهٔ مرحمتت شهپر عنقاست که نیست
❈۱۱❈
در حریم حرمت بوالهوسان محترمند
در خیال تو همین عاشق شیداست که نیست
خار خاری دل گل از غم بلبل دارد
رحم در یاد تو ای آفت دلهاست که نیست
❈۱۲❈
جان فدای صنمی باد،که می گفت حزین
گفته ای نیست وفا پیش بتان، راست که نیست
کامنت ها