حزین لاهیجی:گل داغ است که صحرای دلم خرّم ازوست خون گرم است که ناسور مرا مرهم ازوست
❈۱❈
گل داغ است که صحرای دلم خرّم ازوست
خون گرم است که ناسور مرا مرهم ازوست
هر چه از دوست رسد ناخوش و خوش، خوش باشد
شربت وصل ازو، تلخی هجران هم ازوست
❈۲❈
حلقهٔ بندگی عشق به ما ارزانی
که در انگشت سلیمانی ما خاتم ازوست
به که تا وعدهٔ دیدار، وفا سازد یار
نگران چشم دل محرم و نامحرم ازوست
❈۳❈
منّت ابر بهار از رگ مژگان داریم
کشت امید جگر تشنهٔ ما را نم ازوست
عشق کو شد به سرانجام دل آب شده
قفل گنجینهٔ گل، در گره شبنم ازوست
❈۴❈
بهتر آن است که سازم به پریشانی دل
سر آن زلف بنازم که جهان درهم ازوست
نه صدف گشت پی گوهر عرفان پیدا
احترام ملک و منزلت آدم ازوست
❈۵❈
طاق ابروی تو، تا قبلهٔ عشّاق شده ست
پشت افلاک به تعظیم دل ما خم ازوست
سر سودا زدگان زلف تو را نیست چرا؟
مگر آشفتگی خاطر دلها کم ازوست
❈۶❈
این جواب غزل دلکش سعدی ست حزین
که نی خامهٔ آتش نفسم را دم ازوست
کامنت ها