حزین لاهیجی:اسرار تو با زاهد و ملّا نتوان گفت با کوردلان، نور تجلّا نتوان گفت
❈۱❈
اسرار تو با زاهد و ملّا نتوان گفت
با کوردلان، نور تجلّا نتوان گفت
چون آینه، کز جلوهٔ دیدار شود گم
ما را به تماشای تو پیدا نتوان گفت
❈۲❈
از آمدن پیک صبا می رود از هوش
پیغام تو با عاشق شیدا نتوان گفت
امروز، ازین مرحله سامان سفر کن
در مذهب ما امشب و فردا نتوان گفت
❈۳❈
سرمستی آن طرّه به حدّی ست که با وی
احوال پریشانی دلها نتوان گفت
بیماری من از اثر مستی چشمی ست
درد دل من پیش مسیحا نتوان گفت
❈۴❈
این آن غزل قاسم انوار که فرمود
با عشق زتسبیح مصلا نتوان گفت
کامنت ها