حزین لاهیجی:تا شمع من ز دیدهٔ شب زنده دار رفت دود از سرم برآمد و اشک از کنار رفت
❈۱❈
تا شمع من ز دیدهٔ شب زنده دار رفت
دود از سرم برآمد و اشک از کنار رفت
در پیچ و تاب حلقه آن زلف خم به خم
کاری که کرد، دست و دل من ز کار رفت
❈۲❈
افسانه کم کنید که جوشید گریه ام
خوابم کنون ز دیده اختر شمار رفت
آشفته است حلقهٔ شوریدگان، مگر
حرفی از آن دو سلسلهٔ تابدار رفت؟
❈۳❈
آتش ز ناله ام به خس آشیان فتاد
خاری که بود از چمنم یادگار، رفت
دیگر مگر میم چو سبو، در گلو کنید
دست من از کرشمهٔ ساقی ز کار رفت
❈۴❈
ای ساده دل، وفای حریفان نظاره کن
گل ناکشیده ساغر خود را، بهار رفت
یک ره، گذر به خاک نشینان نمی کنی
عمرم چو نقش پا به ره انتظار رفت
❈۵❈
زین جان بی نفس چه نوا خیزدت حزین
از ساز نغمهای نتراود، چو تار رفت
کامنت ها