حزین لاهیجی:رسوا شدهٔ عشق تو را چاره نکو نیست چاک جگر صبح سزاوار رفو نیست
❈۱❈
رسوا شدهٔ عشق تو را چاره نکو نیست
چاک جگر صبح سزاوار رفو نیست
الوان نعم مائدهٔ عشق کشیده ست
آن زهر کدام است که ما را به گلو نیست؟
❈۲❈
در بیعت پیران خرابات فتوح است
خالی بود آن دست که در دست سبو نیست
از برگ و بر عاریت آزرده دماغم
گر رنگ بود با گل این باغچه، بو نیست
❈۳❈
از گرد و غبار هوس، اندام فرو شوی
فرداست که این آب سبک سیر به جو نیست
این بادهٔ پر زور که پیمانهٔ دل راست
در حوصله طاقت هر جام و سبو نیست
❈۴❈
ای خضر بیا جرعه ای از جام حزین کش
این شیرهٔ جان است به هر چشمه و جو نیست
کامنت ها