حزین لاهیجی:خوش آنکه دلم آینه سیمای تو باشد در خلوت اندیشه، همین جای تو باشد
❈۱❈
خوش آنکه دلم آینه سیمای تو باشد
در خلوت اندیشه، همین جای تو باشد
فردوس برد رشک برآن سینهٔ گرمی
کآتشکدهٔ حسن دلارای تو باشد
❈۲❈
جنت قفس تنگ بود، مرغ دلی را
کآموختهٔ زلف چلیپای تو باشد
از دیدن خورشید خبردار نگردد
آن دیده که حیران تماشای تو باشد
❈۳❈
آن شهد، که از کام برد تلخی هجران
پیغام لب لعل شکرخای تو باشد
بر هم زدن معرکهٔ گرم قیامت
در قبضه مژگان صف آرای تو باشد
❈۴❈
اشکم اثر از لعل می آلود تو دارد
آهم علم از قامت رعنای تو باشد
کو بزم وصالی که دل سادهٔ من باز
آیینه صفت، محو سراپای تو باشد؟
❈۵❈
سرهای سران، ناصیهٔ لاله عذاران
خاک قدمی، کآبله فرسای تو باشد
از خاک شهیدان نگاه تو، توان یافت
آن نشئه،که در جام مصفای تو باشد
❈۶❈
هر چند، شد از جور تو بر باد غبارم
در سینه همان نقش تمنای تو باشد
صد صبح برآید ز گریبان شب ما
گر نکهتی از زلف سمن سای تو باشد
❈۷❈
با آنکه سر بی سر و پایان خودت نیست
خواهم که سرم خاک کف پای تو باشد
کوته شود افسانهٔ شبهای جدایی
گر نکته ای از لعل دلاسای تو باشد
❈۸❈
پیغام صبا زندهٔ جاوید نسازد
این مرحمت از لعل مسیحای تو باشد
صبر دل عاشق کم و غمهای تو بسیار
رحم است بر آن خسته، که شیدای تو باشد
❈۹❈
آزادی جان از قفس جسم حزین را
عمریست که دربند یک ایمای تو باشد
کامنت ها