حزین لاهیجی:بیخودان بانگ اناالحق که درین دار زدند آتشی بود که در خرمن پندار زدند
❈۱❈
بیخودان بانگ اناالحق که درین دار زدند
آتشی بود که در خرمن پندار زدند
عاشقان را نرسد غیرگل داغ، چو شمع
آتشین لاله درین بزم به دستار زدند
❈۲❈
حال جان سوختگان، سوخته جانان دانند
رهروان، زابله آبی به خس و خار زدند
عید دیدار مبارک به جگر سوختگان
که عجب نقشی از آن روی عرق بار زدند
❈۳❈
شد چو پیراهن فانوس فروزان به نظر
آستینی که به مژگان شرر بار زدند
خال مشکین تو را زد چو رقم کلک قضا
داغ حسرت به دل نافهٔ تاتار زدند
❈۴❈
داغ دل خوش، که صفیری به خراش جگرم
دوش در حلقهٔ مرغان گرفتار زدند
خوش بهشتی ست غم عشق که مرغان اسیر
در قفس قهقهٔ کبک به کهسار زدند
❈۵❈
از طرب چون نخروشد رگ جان تو حزین ؟
کز دم تیغ ستم زخمه برین تار زدند
کامنت ها