حزین لاهیجی:در دیده مرا بی تو پریشان نظری بود خونابهٔ آغشته به لخت جگری بود
❈۱❈
در دیده مرا بی تو پریشان نظری بود
خونابهٔ آغشته به لخت جگری بود
در دام تو افشاندم و آزاد نشستم
اسباب گرفتاری ما مشت پری بود
❈۲❈
چون شمع ز سرمایهٔ هستی به بساطم
سامان سبک خیزی آه سحری بود
جز گوشهٔ امن دل ارباب توکل
هر جا که گرفتیم خبر، شور و شری بود
❈۳❈
جمعیّت خاطر نشد آماده حزین را
هر پاره دلش درکف بیدادگری بود
کامنت ها