حزین لاهیجی:پای بستند و ره سعی نشانم دادند دست و بازو بشکستند و کمانم دادند
❈۱❈
پای بستند و ره سعی نشانم دادند
دست و بازو بشکستند و کمانم دادند
جان سختم حذر از دوزخ جاوید نداشت
خانه در کوچهٔ آسوده دلانم دادند
❈۲❈
العطش زاست درین وادی تفسیده دلم
جگری گرمتر از ریگ روانم دادند
بر رخ خرقه کشان هم در رحمت باز است
بار در انجمن باده کشانم دادند
❈۳❈
شمعها برده ام از صدق به خاک شهدا
تا دل و دیدهٔ خونابه چکانم دادند
اجر صبری که به حرمان گلستان کردم
چمن آرایی آن سرو روانم دادند
❈۴❈
همّت از ابر نمی گشت طلبکار حزین
رگ ابر قلم ژاله فشانم دادند
کامنت ها