حزین لاهیجی:خوشا دمی که مرا دیده از غبار برآید ز گرد هستیم آن نازنین سوار برآید
❈۱❈
خوشا دمی که مرا دیده از غبار برآید
ز گرد هستیم آن نازنین سوار برآید
همین بس است که خود چاک می زنم به گریبان
ز دست کوته ما بیش ازین چه کار برآید؟
❈۲❈
ز سرگذشته، به راهت نشسته ایمکه تاکی
نگه به عربده، زان چشم میگسار برآید
بغیر از اینکه به سرگشتگی جهان به سر آری
دگر چه کام دل از دور روزگار برآید؟
❈۳❈
چه آتشی ست حزین ، این که در جگر زده عشقت؟
به یک صفیر تو، دود از دل بهار برآید
کامنت ها