حزین لاهیجی:نه هرکه طبل و علم ساخت سروری داند نه هر که تاخت به لشکر سکندری داند
❈۱❈
نه هرکه طبل و علم ساخت سروری داند
نه هر که تاخت به لشکر سکندری داند
علوّ فطرت و طبع سخن خدا داد است
نه هرگیاه که روید صنوبری داند
❈۲❈
نه هرکه یک دو سه مصرع به یکدگر بندد
رموز معنی و درد سخنوری داند
ز هر دهان و لبی نکته دلنشین نشود
نه هر که خطبه بخواند پیمبری داند
❈۳❈
کمیت حوصله ام، فیض تنگ ظرفان را
نه هر چه قطرگی آموخت کوثری داند
ز خود گذشته کند درک واردات سلوک
گدای میکدهٔ ما قلندری داند
❈۴❈
عیار دولت ما شد ز عشق سکه به زر
شکسته رنگی ما کیمیاگری داند
خیال سایه نشینان سرو یار جداست
وگر نه هر شجری سایه گستری داند
❈۵❈
شکسته حالی دل ها ز دوست مخفی نیست
شه معامله رس، خوی لشکری داند
تمیز ظالم و مظلوم کار قاضی نیست
کسی که خستهٔ عشق است داوری داند
❈۶❈
غبار لشکر غم صرفه ای نخواهد برد
که اشک سیل عنانم دلاوری داند
ستاره سوختگان را ز شام تیره چه غم؟
که داغ عشق، فروزنده اختری داند
❈۷❈
مرا به سبزهٔ خط نرسته پیوندیست
وگر نه هر سر موی تو دلبری داند
به دیده ای که کشد عشق توتیای رضا
غبار حادثه را جلوهٔ پری داند
❈۸❈
قبول خاص نگردد به حرف و صوت کسی
نه هرکه صحبت ما یافت بوذری داند
توکار هستی خود را به داغ عشق گذار
که خور به از همه کس ذره پروری داند
❈۹❈
سپند انجمن عیش سوز و ساز خودم
دل من اخگری و سینه، مجمری داند
حزین تویی که سیاووش جان گدازانی
نه هرکه رفت در آتش سمندری داند
کامنت ها