حزین لاهیجی:چون شمع ز خود گرم شتابم به دمی چند از قافلهٔ اشک فراتر قدمی چند
❈۱❈
چون شمع ز خود گرم شتابم به دمی چند
از قافلهٔ اشک فراتر قدمی چند
حیف است تن و جان شود از وصل حجابت
تا کی به میان فاصله بینی عدمی چند؟
❈۲❈
غم می دهد از هر طرفی عرض، سپاهی
کو پرچم آهی که طرازم علمی چند؟
تا وادی شیبم ز کجا سر به در آرد
طی کرده ام از کوچهٔ تن، پیچ و خمی چند
❈۳❈
ناموس مسلمانیم ای یأس نگهدار
بر طاق دلم چیده تمنّا، صنمی چند
نو کیسه گمان کرده همانا مژه ما را
کز پارهٔ دل ریخت به دامان درمی چند
❈۴❈
نوک قلمم کند شد از موی شکافی
بس شانه زدم زلف پریشان رقمی چند
در وادی گفتار، ز ما پیشتری نیست
این راه سپردیم به پای قلمی چند
❈۵❈
محروم حزین ، از در دل کس نتوان کرد
در دامن دریوزه کنان ریز غمی چند
کامنت ها