حزین لاهیجی:ز مرد کار، دل روزگار می لرزد کمر چو راست کنم، کوهسار می لرزد
❈۱❈
ز مرد کار، دل روزگار می لرزد
کمر چو راست کنم، کوهسار می لرزد
خروش بحر هماغوش اضطراب کف است
ز ناله ام فلک بی وقار می لرزد
❈۲❈
به سرد مهری ایام تکیه نتوان کرد
برون ز سنگ چو آید شرار، می لرزد
شود چو ریگ روان کوه غم سبک تمکین
به سینه ای که دل بی قرار می لرزد
❈۳❈
ز آمد آمد ساقی مرا نلرزد دل
به حالتی که سرم از خمار می لرزد
غرور و عجز من و یار روبرو شده اند
دل سپهر درین کارزار می لرزد
❈۴❈
شود ز غیرت همکار، کارها مشکل
ز خامه ام کف گوهر نثار می لرزد
کسی مباد ز مهر و وفای خویش خجل
تو رفتی و دل امّیدوار می لرزد
❈۵❈
به کوهکن ننمایی قیاس، کار مرا
ز بستن کمرم کوهسار می لرزد
مباد زلف رقم راکنی شکسته، حزین
تو را قلم به کف رعشه دار می لرزد
کامنت ها