حزین لاهیجی:مشکل افتاد عجب کار من حیران را دل مگر یاد دهد، مهر و وفا جانان را
❈۱❈
مشکل افتاد عجب کار من حیران را
دل مگر یاد دهد، مهر و وفا جانان را
اوّل از چشم تو، خونریز نگاهی دیدم
می توان یافت ز آغاز وفا، پایان را
❈۲❈
دو جهان، بسمل مژگان شکار افکن توست
پی صید که، دگر بر زده ای دامان را؟
پاس دلهای اسیران وفا، رسم خوشیست
سرو من، شانه مکش طرهٔ مشک افشان را
❈۳❈
چه شود کز تو دمی خاطرم آسوده شود؟
مکش از سینهٔ من یک دو نفس پیکان را
ترک چشمت دگر از دل چه توقّع دارد؟
باج هرگز نبود، مملکت ویران را
❈۴❈
در بهار خط آن ساقی گلچهره، حزین
زاهد آیا به چه رو، طعنه زند مستان را؟
کامنت ها