حزین لاهیجی:دارم ز داغ دل چمنی در کنار خویش در زیر بال می گذرانم بهار خویش
❈۱❈
دارم ز داغ دل چمنی در کنار خویش
در زیر بال می گذرانم بهار خویش
برق از زمین سوختهٔ ما چه می برد
چون نخل آه، فارغم از برگ و بار خویش
❈۲❈
گر نیست در بغل شب بخت مرا سحر
صبح جهانم از نفس بی غبار خویش
با آنکه می مکم جگراز تشنگی چو شمع
ابر بهارم از مژهٔ اشکبار خویش
❈۳❈
آزاده بار منّت احسان نمی کشد
می دزدم از نسیم صبا شاخسار خویش
پیرایهٔ بهار جنون است رنگ مست
بر سر زدم ز داغ،گل اعتبار خویش
❈۴❈
جیبم حریف سوخته جانی نمی کشد
دارم نهفته، در دل خارا شرار خویش
از یار، نیم ناز نگاهی ندیده ام
شرمنده ام ز خاطر امّیدوار خویش
❈۵❈
در برگ ریز دی سخنم تازه و تر است
چون خامه خرّمم زلب جوببار خویش
هرگز نیامد آیت نوری به روی کار
گردانده ام بسی ورق روزگار خویش
❈۶❈
اشک روان و رنگ پرافشان بود حزین
بفرست نامه ای به فراموشکار خویش
کامنت ها