حزین لاهیجی:کرده ام خاک در میکده را بستر خویش می گذارم چو سبو، دست به زیر سر خویش
❈۱❈
کرده ام خاک در میکده را بستر خویش
می گذارم چو سبو، دست به زیر سر خویش
ما سمندرصفتان بلبل گلخن زادیم
سبزه عیش ندیدیم زبوم وبرخوبش
❈۲❈
در غمت صبر و ثباتم همه آشوب شده ست
بحر طوفان زده ام، باخته ام لنگر خویش
بیضه گر دیده قفس، مرغ گرفتار مرا
داد آزادیم از منت بال و پر خویش
❈۳❈
دم شمشیر رگ خواب فراغت شودش
هرکه در دامن تسلیم گذارد سر خویش
عجبی نیست اگرکافر عشقیم تمام
دل و دین می بری از جلوه جان پرور خویش
❈۴❈
سرکشان را فکند تیغ مکافات ز پای
شعله را زود نشانند به خاکستر خویش
چهره بی پرده نمودی، همه شیداگشتند
فارغم ساختی از طعن ملامتگر خویش
❈۵❈
بیخود از نشئهٔ دیدار خودی می دانم
مست من، آینه را ساختهای ساغر خویش
حکم فرماندهی کشور دلهای خراب
داده ای باز به مژگان جفا گستر خویش
❈۶❈
سینه اش روز جزا لطمه خور دست رد است
هرکه از داغ مزین نکند محضر خویش
دست فارغ نشد از چاک گریبان ما را
آستینی نکشیدیم به چشم ترخویش
❈۷❈
غنچه آمادهٔ تاراج نسیم آمده است
هرزه، خاطر نکنی جمع به مشت زر خویش
کوه و صحرا همه از آتش عشقت داغند
لاله را سوخته ای، از رخ چون آذر خویش
❈۸❈
هر طرف می نگرم تیغ جفایی ست بلند
شیوهٔ داد، برون کرده ای از کشور خویش
بلبل و گل همه دم، همنفسانند حزین
بی نوا من که جدا مانده ام از دلبر خویش
کامنت ها