حزین لاهیجی:بستم کمر چو عنقا در بی نشانی خویش بر جا گذاشتم نام، از ناتوانی خویش
❈۱❈
بستم کمر چو عنقا در بی نشانی خویش
بر جا گذاشتم نام، از ناتوانی خویش
چون من کسی مبادا، تنها ز یار و محرم
دل نیست، با که گویم، درد نهانی خویش؟
❈۲❈
اشک سبک عنانم صحرانورد وحدت
از شهربند دلها، بردم گرانی خویش
بار گران هستی، از دوش خود فکندیم
جان را کجا توان برد بی یار جانی خویش؟
❈۳❈
عهد بهار سست است ای بلبل چمن سیر
گلشن چه طرف بسته، از گل افشانی خویش
تا چند می توان گفت، خونین دلان میازار؟
آن مست، ناز دارد با سرگرانی خویش
❈۴❈
شمعی حزین ، نزیبد خاموشیت به محفل
روشن به عالمی کن، آتش زبانی خویش
کامنت ها