حزین لاهیجی:رخ برفروختی، زدی آتش به جان شمع گل کرد در حضور تو، سوز نهان شمع
❈۱❈
رخ برفروختی، زدی آتش به جان شمع
گل کرد در حضور تو، سوز نهان شمع
پروانه را به خلوت آغوش می کشد
نازم به گرمی دل نامهربان شمع
❈۲❈
کی روشناس مجلس روحانیون شود
تا جسم تیره را، نگدازد روان شمع؟
عاشق ز بیم قتل، هراسان نمی شود
هرگز کسی نکرد به تیغ امتحان شمع
❈۳❈
دارد نگاه حسرتی از چشم خونفشان
حاجت به عرض شوق ندارد زبان شمع
یک التفات گرم نمودی و سوختم
پروانه بیش از این نبود میهمان شمع
❈۴❈
تا صبح مجلس از من و پروانه گرم بود
می سوخت از حکایت هجران زبان شمع
بی چاک شام زلف، که عمرش دراز باد
رحمی نکرده بر مژه خونفشان شمع
❈۵❈
شرح حکایت شب هجران کند تمام
گر مهر خامشی نزنی بر زبان شمع
شیب و شباب ما نتوان یافتن حزین
یکسان گذشت فصل بهار و خزان شمع
کامنت ها