حزین لاهیجی:بیا مستانه چاک پیرهن پیش صبا بگشا در فیضی به روی دیده های آشنا بگشا
❈۱❈
بیا مستانه چاک پیرهن پیش صبا بگشا
در فیضی به روی دیده های آشنا بگشا
ز ترک التفاتت، کام زهر آلوده ای دارم
به دلجویی زبان غمزهٔ شیرین ادا، بگشا
❈۲❈
هوا تا عطسه در مغز غزالان ختن ریزد
به دامان نسیم صبح، زلف مشکسا بگشا
سوالی کن ز من تا در برت راه سخن یابم
گره از غنچهٔ منقار مرغ خوش نوا بگشا
❈۳❈
مکن بیگانگی ساقی، حدیث آشنا سر کن
زلال زندگی گر نیست، لعل جانفزا بگشا
چرا تیر تغافل ترک چشمت در کمان دارد؟
به دلهای اسیران، شست مژگان رسا بگشا
❈۴❈
خطر بسیار می دارد حزین ، سر در هوا بودن
رَهِ هموار می خواهی، نظر در پیش پا بگشا
کامنت ها