حزین لاهیجی:چو بر سر زند شاخ، مستانه گل کند از لب توبه، پیمانه گل
❈۱❈
چو بر سر زند شاخ، مستانه گل
کند از لب توبه، پیمانه گل
گریزانده، دی را به کوه وکمر
دهد عرض لشکر، دلیرانه گل
❈۲❈
سوار است بر اسب چوبین شاخ
بود گرم بازیّ طفلانه گل
چمن مجلس میگساران بود
صراحی بود غنچه، پیمانه گل
❈۳❈
اگر بشکفد خاطرم دور نیست
شکفته ست چون روی جانانه گل
جنون چاک زد خرقهٔ خاک را
بهاران کند شور دیوانه گل
❈۴❈
خم غنچه لبریز از شبنم است
گشوده ست دیوان میخانه گل
سر شمع را در بهار و خزان
نباشد به از بال پروانه گل
❈۵❈
حزین چند سوسن زبانی کنی؟
ندارد سر و برگ افسانه گل
کامنت ها