حزین لاهیجی:چون شاخ گل از باد سحر، بار فشاندم در دامن مطرب، سر و دستار فشاندم
❈۱❈
چون شاخ گل از باد سحر، بار فشاندم
در دامن مطرب، سر و دستار فشاندم
بنیاد هوس ریخت، ز پا کوفتن دل
بر هر دو جهان دست به یکبار فشاندم
❈۲❈
فیض کرم ابر سیه کاسه چه باشد؟
مژگان تر خویش به گلزار فشاندم
تا از مژه خالی نبود مائدهٔ خون
مشت نمکی بر دل افگار فشاندم
❈۳❈
شرمندهٔ کس نیستم از کلک چو نیسان
یکسان گهر خود به گل و خار فشاندم
از فیض، تهی بود کنار گل و نسرین
دامان نقاب تو به گلزار فشاندم
❈۴❈
از حوصلهٔ دل قدری بیشتر آمد
خونابه اشکی که به ناچار فشاندم
جبریل به این مرگ نمرده ست که جان را
پروانه صفت در قدم یار فشاندم
❈۵❈
کردم به چمن یاد بهار خط سبزت
در بستر نسرین و سمن خار فشاندم
ازشکوه غرض مرحمت یار، حزین نیست
گردیست که از خاطر افگار فشاندم
کامنت ها