حزین لاهیجی:زهی از خار خارت شعله در جان، گلستانها را ز لعلت، مهر خاموشی به لب، سوسن زبانها را
زهی از خار خارت شعله در جان، گلستانها را
ز لعلت، مهر خاموشی به لب، سوسن زبانها را
ز لعلت، مهر خاموشی به لب، سوسن زبانها را
❈۱❈
بهار عارضت هر گوشه، صد بیخانمان دارد
زدند آتش ز شوقت، عندلیبان آشیانها را
نه در کنعان نه در بازار مصرت میتوان دیدن
بیابان گرد حیرت کرده شوقت، کاروانها را
❈۲❈
ندارد مطربی حاجت، سماع ما سبکباران
به شور آرد نسیم آشنایی، نیستانها را
اگر داری دل سختی، محبت نرم میسازد
نهنگ عشق دردم میگدازد استخوانها را
❈۳❈
به کویت جذبهٔ شوق مرا، رهبر نمیباید
برافکن پرده از عارض، یقین گردان گمانها را
نهنگ عشق، دردم میگدازد استخوانها را
شتابم در فلاخن مینهد، سنگ نشانها را
کامنت ها