حزین لاهیجی:دل تنگ از ستمت رشک گلستان کردم لب زخمی ز دم تیغ تو خندان کردم
❈۱❈
دل تنگ از ستمت رشک گلستان کردم
لب زخمی ز دم تیغ تو خندان کردم
سر شوریده دلان در خم چوگان من است
بس که آشفتگی از زلف تو سامان کردم
❈۲❈
کام جانی که به زهر ستم انباشته بود
به خیال لب نوشت شکرستان کردم
در بساط من دل دادهٔ دیدارپرست
دیده ای بود که بر روی تو حیران کردم
❈۳❈
سفر وادی امّید به جایی نرسید
مدتی همرهی آبله پایان کردم
گبر دیرینهٔ عشقم چه شد ار قدرم نیست؟
عمرها خدمت آن آتش سوزان کردم
❈۴❈
ذره در همّتم آویخت، به خورشید رسید
مور اگر رو به من آورد سلیمان کردم
از فغان دل شوریده، به منقار مرا
پرده ای بود که پیرایهٔ بستان کردم
❈۵❈
خاطر پیر مغان شاد که از همّت او
کوری محتسبان باده فراوان کردم
هر چه گفتم چو نی، از دولت آن لب گفتم
هر چه کردم به هواداری جانان کردم
❈۶❈
دل جمعی نگران سخنم بود حزین
سر زلف رقمی تازه، پریشان کردم
کامنت ها