حزین لاهیجی:شمع سان شام غمت، منّت فردا نکشیم از سر کوی تو گر سر برود، پا نکشیم
❈۱❈
شمع سان شام غمت، منّت فردا نکشیم
از سر کوی تو گر سر برود، پا نکشیم
شعله ناچار بود آتش افروخته را
نتوانیم که آه از دل شیدا نکشیم
❈۲❈
منّت از دست و دل خویش کشیدیم، بس است
دم آبی به لب تشنه ز دریا نکشیم
گر در خلد، به روی نگهم باز کنند
بی رُخت گردن مژگان به تماشا نکشیم
❈۳❈
ساقی، از شرب یهودانه سالوس چه فیض؟
خون حسرت به از آن باده که رسوا نکشیم
گرچه دانیم که وصلت به تمنا ندهند
همچنان دست ز دامان تمنا نکشیم
❈۴❈
زنده از فیض سموم ره عشقیم حزین
منتی از دم جان بخش مسیحا نکشیم
کامنت ها