حزین لاهیجی:عقل دور است از آن جهان که منم عشق داند مرا چنان که منم
❈۱❈
عقل دور است از آن جهان که منم
عشق داند مرا چنان که منم
سره ام در قمار سربازی
حبّذا سود بی زیان که منم
❈۲❈
چشم صورت حجاب اگر نشود
عین معنی شود عیان که منم
نوبهارم خزان نمی داند
خرّم این باغ و بوستان که منم
❈۳❈
منم اینک، چه می تواند کرد
مرگ با جان جاودان که منم؟
بر سرم سایهٔ همایی هست
منگر این مشت استخوان که منم
❈۴❈
چشم بر راه جلوه ای بودم
زد به دل حلقه ناگهان که منم
رمهٔ عقل و هوش حیران است
گر شعیبم و گر شبان که منم
❈۵❈
طالع و طبع کیمیا دانم
بوالعجب شهرهٔ نهان که منم
غیر خضر قلم نساخته تر
لب ازین چشمهٔ روان که منم
❈۶❈
خشکی مشرب سرای خودی
دور ازین بحر بی کران که منم
تهی از باده کس ندیده حزین
خسروانی خم مغان که منم
کامنت ها