حزین لاهیجی:نمی آید به راه شوخ طنازی که من دارم به هم چون چشم عینک، دیدهٔ بازی که من دارم
❈۱❈
نمی آید به راه شوخ طنازی که من دارم
به هم چون چشم عینک، دیدهٔ بازی که من دارم
چنین گر چشم لیلی پرده بردارد ز داغ دل
به صحرا می فتدگنجینهٔ رازی که من دارم
❈۲❈
توانی پرده ای سنجید اگر راهی به دل داری
نمی آید به گوش از ضعف آوازی که من دارم
شرر بر هستی پا در رکابم خنده ها دارد
رود دست و بغل، انجام و آغازی که من دارم
❈۳❈
حزین افسانه کرد آخر به هر محفل غم دل را
به خاموشی زبان شکوه پردازی که من دارم
کامنت ها