حزین لاهیجی:پیری به راه حرص نتابد عنان من تن در نمی دهد به کشاکش کمان من
❈۱❈
پیری به راه حرص نتابد عنان من
تن در نمی دهد به کشاکش کمان من
افسرده دل تر از دیم امّا توان نمود
سیر بهاری از مژهٔ خون فشان من
❈۲❈
صرصر چه در خرابی من اضطراب داشت؟
بر شاخ گل نبود گران آشیان من
در ناشنیدن سخن خلق نشئه هاست
گوش گران من شده رطل گران من
❈۳❈
آیینه عرض جوهر خود تا به کی دهد؟
چون تیغ از غلاف درآ، دلستان من
باشد بریدن از سگ کوی تو مشکلم
مغز وفاست در قلم استخوان من
❈۴❈
غمّاز را چه آگهی از راز من حزین ؟
بر لب نمی رسد نفس ناتوان من
کامنت ها