حزین لاهیجی:روی کِه جلوه کرده که حیرانم این چنین؟ زلف کِه دیده ام که پریشانم این چنین؟
❈۱❈
روی کِه جلوه کرده که حیرانم این چنین؟
زلف کِه دیده ام که پریشانم این چنین؟
دست غم کِه بر زده است آستین ناز؟
رسوا نبود چاک گریبانم این چنین
❈۲❈
مژگان شوخ چشمِ کِه دل را فشرده است؟
رنگین نبوده دیدهٔ گریانم این چنین
احسان اشک و دولت مژگان زیاد باد
لخت جگر نبود به دامانم این چنین
❈۳❈
بر لب رسید جان و نیامد به پرسشم
جان آنچنان، ترحّم جانانم این چنین
در دشت وحشت از غم آن شوخ کم نگاه
دنباله گرد چشم غزالانم این چنین
❈۴❈
چون ابرگریه ناکم و چون قطره تنگدل
اشک عیان چنان، غم پنهانم این چنین
تار نفس کشیده به پرگالهٔ دل است
هرگز غمت نداشت به سامانم این چنین
❈۵❈
بنگر سپند و مجمره تا روشنت شود
دل آن چنان و سینهٔ سوزانم این چنین
مصر جهان به یوسف من چاه محنت است
زندانی وفای عزیزانم این چنین
❈۶❈
بی جام باده حاصل عمرم ندامت است
از توبهٔ شراب پشیمانم این چنین
از روی یار طوطی ما شد شکرشکن
آیینه کرده است سخندانم این چنین
❈۷❈
دارد حزین ، جدایی آن نازنین غزال
مجنون صفت به کوه و بیابانم این چنین
کامنت ها