حزین لاهیجی:نامه ات خواندم و می بایدم افشان کردن قطره ای چند سرشک از مژه غلتان کردن
❈۱❈
نامه ات خواندم و می بایدم افشان کردن
قطره ای چند سرشک از مژه غلتان کردن
بعد ازین شکوه کنم پیشه که معلومم شد
در دلت کرده اثر، شکوهٔ هجران کردن
❈۲❈
زده ای طعنه به حالم که چرا صبرت نیست؟
هجر را صبر نیارد به دل آسان کردن
گفته ای پیر شدی دل ز جوانان برگیر
کافر عشق محال است مسلمان کردن
❈۳❈
داده ای بیم من از غمزه که خونت هدر است
نرخ جان کس نتواند چو من ارزان کردن
داده ای پند که باید ز کسان راز نهفت
غم دل را نتوانم ز تو پنهان کردن
❈۴❈
گفته ای در غم ما ترک مراد خود کن
تو و بخشایش بی حد، من و عصیان کردن
کرده ای منع که دیدارپرستی کفر است
عاشق از عشق محال است پشیمان کردن
❈۵❈
گفته ای وصل محال است، تمنا چه کنی؟
چه کنم؟ ترک تمنای تو نتوان کردن
کردهای امر که دامان ورع پاک بشوی
از جگر خون شدن و از مژه طوفان کردن
❈۶❈
گفته بودی که چه خواهد دلت ای سرگردان؟
گرد سر گردمت، آن طره پریشان کردن
تو و آن جلوهٔ مستانهٔ نظاره فریب
من و جان در سر آن سرو خرامان کردن
❈۷❈
من به خونین جگری جان و دل از کف دادن
تو به جادونگهی غارت ایمان کردن
این جواب غزل خواجه سناییست حزین
خواهد این تازه غزل، ناز به دیوان کردن
کامنت ها