حزین لاهیجی:دوشین چو شفق بودم، خون جگر آلوده کان ماه به شهر آمد، گرد سفر آلوده
❈۱❈
دوشین چو شفق بودم، خون جگر آلوده
کان ماه به شهر آمد، گرد سفر آلوده
از خیل تماشایی، گردش حشری پویان
آیینهٔ رخسارش، نور نظر آلوده
❈۲❈
گرد خط مشکینش، چون کحل سلیمانی
خال لب نوشینش، مور شکر آلوده
گلرنگ ز تاب می، رخسار سمن فامش
وز رشح گلاب خوی، دامان و بر آلوده
❈۳❈
در خون غم آشامان، دامن چوگل آغشته
وز صاف می لعلی، یاقوت تر آلوده
در نافهٔ هر جعدش، چین و ختنی پنهان
در غالیهٔ گیسو، سر تا کمر آلوده
❈۴❈
بودم ز تب هجران، افتاده به راه او
داغم جگر افشرده، اشکم شرر آلوده
افراشت به بالینم، شمشاد خرامان را
ناگه ز دلم سر زد آهی اثر آلوده
❈۵❈
بنشست وگرفت آن مه، از مهر در آغوشم
چون نقش قدم بودم، خاک گذر آلوده
از اشک فرو شستم، اندام غبار آگین
کز من نشود ناگه، آن دوش و برآلوده
❈۶❈
دید از شب هجر خود، چون گریه ی تلخم را
بگشود به دلداری، لعل شکر آلوده
گفتا که نظر بگشا، بر زلف و بناگوشم
گر زانکه ندیدستی، شام سحر آلوده
❈۷❈
از شکر جفای ما، کام ار نکنی شیرین
از شکوه مکن باری، لب را دگر آلوده
گفتم که غمین مپسند امروز حزینت را
فرداست که از خونش دیوار و در آلوده
کامنت ها