حزین لاهیجی:رسید از عرق آن شاخ گل گلاب زده چو لاله عارض گلبرگش آفتاب زده
❈۱❈
رسید از عرق آن شاخ گل گلاب زده
چو لاله عارض گلبرگش آفتاب زده
روان ز هر رگ مویش می مغانهٔ ما
سر از چغانه خوش و طره مشک ناب زده
❈۲❈
نهال سرشکن سرو قامتان چمن
خرام، سیل صفت راه صد خراب زده
شکرشکن به سخن، درد دل شنو به وفا
نمک ز خنده به دلهای شیخ و شاب زده
❈۳❈
فکنده طره مشکین فروتر از سر دوش
لبش کرشمه فروش و نگه شراب زده
به جلوه آتش دلها چو شعله در شب تار
ز حلقه حلقهٔ آن زلف پیچ و تاب زده
❈۴❈
گشود لب به سخن با من دل افتاده
نگه گشاده کمین، ابروان عتاب زده
من از شکیب، تهی کیسه وضع و او می گفت
که ای وصال طلب، عاشق شتاب زده
❈۵❈
نمی توان ز بتان عاشقانه کام گرفت
به خون دیده و دل جوش اضطراب زده
ازبن مکالمه طومار شکوه پیچیدم
قلم به حرف ستم های بی حساب زده
❈۶❈
میان شکر و شکایت به خود فرو رفتم
نهفته دست نهادم به دل، حجاب زده
ز دیده و دل پر خون برون مباد حزین
خیال او که شبیخون به خیل خواب زده
کامنت ها