حزین لاهیجی:نوشیده چمن دردی جام طربش را با دامن گل پاک نموده ست، لبش را
❈۱❈
نوشیده چمن دردی جام طربش را
با دامن گل پاک نموده ست، لبش را
خوش کرده ام ای دیده به پیوند دل خویش
از سلسله ها، طرّه ٔ عالی نسبش را
❈۲❈
در رهگذر پیرهن ار دیده سفید است
نگذاشته ام دست ز دامان، طلبش را
غمگین نیم احوالم اگر یار نپرسد
از شمع نپرسیده کسی، تاب و تبش را
❈۳❈
بیرون ز سویدای دل ما نتوان کرد
سودای سیه خانهٔ خال عربش را
فریاد، که کردند جدا، تلخ دهانم
از سایهٔ نخلی که نچیدم رطبش را
❈۴❈
بگرفت کنار از برم آن ماه سمن بر
کز پردهٔ دل بافته بودم قصبش را
از کوتهی بخت نباشد ز چه باشد؟
رنجیده ز ما یار و ندانم سببش را
❈۵❈
در دوزخ عشقیم، اگر عشق گناه است
انصاف چه شد شعله فروز غضبش را؟
کاری به تماشای گل و لاله نداریم
خوش کرده ام از باغ، شراب عنبش را
❈۶❈
شد تیره دل، از تیرگی روز فراقت
بی رحم بگو چون به سر آریم شبش را؟
شوریده سر انداخت به صحرای قیامت
دیوانهٔ صحرای تو، شور و شغبش را
❈۷❈
بی اصل و نسب، بوالبشر ایجاد از آن شد
تا از گهر خویش طرازد حسبش را
شوق تو حزین ، ازکشش کعبهٔ گل نیست
دل کعبهٔ عشق است، نگهدار ادبش را
کامنت ها