حزین لاهیجی:کمند جذبه اش نگذاشت مجنونی به صحرایی سواد شهر بند حلقهٔ زلف دلارایی
❈۱❈
کمند جذبه اش نگذاشت مجنونی به صحرایی
سواد شهر بند حلقهٔ زلف دلارایی
درین بستان سرا غیر از تو بی پروا نمی بینم
به رنگ و بوی گل در پرده ای بی پرده پیدایی
❈۲❈
نمی دانم کجا سودا کنم نقد دل و دین را؟
تجلی کرده در هر ذره ای حسن دلارایی
نمی باشد رهایی قسمت مرغ نگاه من
بود هر حلقهٔ زلف تو را دام تماشایی
❈۳❈
حزین از مردم بی غم دل افسرده ای دارم
به قربان سری گردم که دارد شور سودایی
کامنت ها