حزین لاهیجی:تا شکن از دور روزگار نیابی بار، در آن زلف تابدار نیابی
❈۱❈
تا شکن از دور روزگار نیابی
بار، در آن زلف تابدار نیابی
تا نظر از کاینات، بازنگیری
نشئهٔ آن چشم پرخمار نیابی
❈۲❈
تا ندهی سینه را به داغ محبّت
روی دلی زان سمن عذار نیابی
گلبن عیشت، شکفتگی نپذیرد
تا به دل از عشق، خارخار نیابی
❈۳❈
تا دلت از تیغ غمزه، چاک نگردد
بویی از آن زلف تابدار نیابی
تا نبرد شور عشق، تاب و شکیبت
راحت دلهای بی قرار نیابی
❈۴❈
گر نکنی صرف می پرستی و شادی
نشئهٔ این عمر مستعار نیابی
صرصر غم گر به هم زند دو جهان را
در دل آزادگان، غبار نیابی
❈۵❈
تا نفشانی به خاک، جام هوس را
ساغر عشق از کف نگار نیابی
تا قدم از سر چو آفتاب نسازی
سایهٔ آن سرو پایدار، نیابی
❈۶❈
تا نکشی صد هزار ساغر خون را
چاشنی لعل میگسار نیابی
تا نکنی خویش، از میانه به یک سو
شاهد مقصود، در کنار نیابی
❈۷❈
تا نخوری زخم تیغ ناز نکویان
لذت جان و دل فگار نیابی
گر کند آن شوخ، یک کرشمه به کارت
دست و دل خویش را به کار نیابی
❈۸❈
گر نکشی خویش را به عالم مستی
مهلتی از دهر بی مدار نیابی
در خم چوگان فکنده، شحنهٔ عشقش
گر سر منصور را به دار نیابی
❈۹❈
ای که طلبکار کعبه ای، به حقیقت
جز دل درویش حق شعار نیابی
ای که زدی راه خستگان محبت
دارم امیدی، که وصل یار نیابی
❈۱۰❈
رفته حزین و ازو به صفحهٔ دوران
جز سخن عشق، یادگار نیابی
کامنت ها